Monday, 21 April 2014

تغییر مذهب، حق یک فرد است.



▃▃▃▃▃▃▅██ آریانه مینوچهر ██▅▃▃
«ساختار ذهنی‌»
تغییر مذهب، حق یک فرد است.

یکی از اقداماتی که جریانات افراطی شیعه و سنی، خصوصاً در دهه‌های اخیر به دنبال آن هستند مسأله «تسنین» و «تشییع» است. بدین معنا که متاسفانه از «تبلیغ مذهبی» برای تغییر مذهب یک مسلمان استفاده می شود!
کافی است پیروان هر طرف همین را لحظه‌ای تصور کنند که یکی از آنها به تغییر مذهب دست زده و سپس برای تبلیغ مذهب جدید خود یا بدتر، ضدیت با مذهب سابق خود، اقدام
نماید، آیا این مساله یک امر قابل تحمل برای آنهاست؟ اگر نیست پس چرا این را برای خود جایز می دانیم؟!
این قاعده که «حقانیت» دلیلی بر طرد یا نفی دیگرییست یک امر واضح است چنانچه شیعه خود را حق می داند ولی این مساله باعث شده که در فقه شیعه جواز به آزارغیرشیعیان داده شود و همچنین ازدواج و زندگی با آنان به همه انحاء آن حرام است.

وقتی ازشایسته بودن تغییر مذهب مسلمانان سخن می گوییم منظور اجرای برنامه‌ای خاص برای تغییر مذهب مسلمانان است والا اگر کسی توسط خداوند به سمتی هدایت شود و راهی دیگر را برگزیند طبعاً محق و آزاد به حق این امر خواهد بود.
براستی اگر بزرگان اهل سنت و بسیاری ازپیروان مکتب امام صادق می دانستند که ایشان درصدد تغییر مذهب هست، آیا با آن عشق و علاقه گرداگرد ایشان حلقه می زدند؟ آیا امروز شایسته نیست که از هر نوع رفتار تحریک آمیز پرهیز شود و به ریش رئیس مذهب جعفری خنده نماییم؟

این این مهم ، مبنای عملکرد نظام جمهوری اسلامی ایران نیز بوده و هست حکومت ایران به دنبال ایرانى کردن اعراب وشیعى کردن سایر مسلمین است؛ حکومت ایران به دنبال دفاع ازسنت شیعه و احیاء امت اسلامى براى انقلاب اسلامى است، حکومت ایران به کمک مجاهدان اهل شیعى سازمانهاى حماس و جهاد و مجاهدان شیعى حزب اللّه و امل است و احساس تکلیف میکند.

ملت ایران با صداى بلند و قاطع اعلام میکند که به « IRAN AZAAD ایران آزاد» و نه به ترور، نه به غلبه و تضاد مذاهب، نه به برترى قومى و نژادى نه به خشونت علیه بى گناهان

Friday, 18 April 2014

!دایی جان بلشویکی من



▃▃▃▃▃▅██ آریانا منوچهر ██▅▃▃
!دایی جان بلشویکی من

هنوز هم عاشق سوسیالیسم وانقلابی گری وپرچم سرخ است.گاهی می رود جنگل های سیاهکل وبه یاد رفقای از دست رفته اش آه می کشد.سنش از 60گذشته وافتخارمی کند که از پانزده سالگی سوسیالیست بوده است.دایی ام را می گویم.خیلی دوستش دارم اما این باعث نمی شود با هم بحث نکنیم.به قول او، من کاپیتالیست ومدافع امپر یالیسم هستم و او سوسالیست است ومدافع حقوق خلق.

دایی ام پیرمردی است که روزها وشب ها خود را زندانی افکارش کرده وبا کتاب های "رژی دبره" و "ارنستو چه گوارا" و " فیدل کاسترو" و " روزا لوکزامبورگ" سر می کند. صدها کتاب کمونیستی و سوسیالیستی دارد. هرکتاب را 50بار خوانده و به آثار سوسیالیست های جدید هم علاقه ای نشان نمی دهد.
نمی خواهم در مورد زندگی دایی ام بنویسم که صدها صفحه نیاز دارد اما افکار او وهزاران نفر شبیه او، دستمایه این نوشته کوتاه است ومن می خواهم توضیح دهم که چرا آدم هایی شبیه دایی من،هیچ گاه از اسارت افکار قدیمی خود رها نمی شوند. علاوه بر این علاقه دارم توضیح دهم که چرا امثال دایی من اشتباه می کنند وچرا سوسیالیسم نمی تواند نجات بخش زندگی ما باشد.
نمی خواهم به دایی خوبم که احتمالا خواننده این نوشته خواهد بود توهین کنم اما نخست،مجبورم در مورد حالت های او و آدم هایی نظیر او توضیح دهم.
برای شروع،فرضیه ای مطرح می کنم ونمی دانم تا چه اندازه درست است. من فکر می کنم کمونیسم در گیلان ریشه قوی دارد به این دلیل که اجداد ما تحت تأثیر آموزه های فکری دیکتاتوری استالین ،با افکار کمونیستی آشنا شدند بنابراین،اغراق نیست اگر بگوییم اجداد گیلانی ما بودند که نحله های فکری کمونیسم ومارکسیسم وسوسیالیسم را در دیگر نقاط ایران رواج دادند.
درمورد فرضیه ام توضیح می دهم اما پیش ازآن بد نیست دو روایت عبرت آموز از شوروی کمونیست بخوانید.

شاید مهندس شاهرخ ظهیری رانشناسید. اما همین قدر می گویم که او بنیان گذار شرکت غذایی مهرام ویکی از کارآفرینان این مرز وبوم است وبه واسطه تلاش های پنجاه ساله اش در صنایع غذایی کشور به پدر صنایع غذایی ایران معروف است.یک بار خاطره ای برای من تعریف کرد که هنوز هم وقتی به آن فکر می کنم،خنده ام می گیرد.او گفت: "چند سال پيش از فروپاشي كمونيسم و سقوط شوروي در يکي از سفرهاي تجاري‌ام، در يكي از خيابان‌هاي شلوغ و پرازدحام مسكو، چشمم به جواني افتاد كه نيمي از سرش تراشيده شده بود و نيمي از سرش مو داشت. اين باعث تعجب و در عين حال خنده من شد. از مترجمي که همراهم بود خواستم از جوان بپرسد متعلق به كدام فرقه يا آيين است؟ موي سرش نشانه چيست و قسمت تراشيده‌اش چه معني مي‌دهد؟ اصلا به چه چيزي اعتقاد دارد؟ مترجم پرسيد و پسر جوان پاسخ داد: «من آييني ندارم و جزو فرقه مشخصي نيستم.» از او پرسيدیم پس چرا يك طرف موهايت تراشيده شده و قسمت ديگر مو دارد؟ پسر جوان گفت: «امروز بدشانسي آوردم، وقتي آرايشگر مشغول تراشيدن سر من بود، زنگ پایان کار به صدا در آمد.آرایشگر کار را تعطیل کرد و بنابراين من بايد تا شروع ساعت کار فردا منتظر بمانم.

این تصویر مضحک یک نگرش کمونیستی به مقوله کار وساعت وکار واقتصاد است که هرگز نمی تواند منجر به رفاه مردم شود.
خاطره دیگری را از آقای ظهیری بخوانید: " فرداي آن روز ديدم تعداد زيادي آدم در اطراف ميداني بزرگ تجمع کرده‌اند. صف بلندي تشکيل شده بود مثل صف کوپن ارزاق عمومي در دهه 60 در تهران. نزديک‌تر رفتم و ديدم به آدم‌ها که ساعت‌هاي طولاني درصف ايستاده‌اند، يک جفت کفش مي‌دهند و از آنها امضا مي‌گيرند. با اين حال کمي جلوتر ديدم که آنها پس از گذراندن صف طولاني، در گوشه ‌ديگري از ميدان مشغول معاوضه كفش‌هاي خود هستند. از آنان پرسيدم كه چرا اين كفش‌ها را تعويض مي‌كنيد؟ پاسخ دادند: «دولت هر 6‌ ماه يك جفت كفش به ما تحويل مي‌دهد. وظيفه دولت اين نيست كه هنگام تحويل،اندازه كفش و سايز پاهاي ما را نيز بداند. ما پس از دريافت كفش‌ها در اين ميدان به دنبال اندازه واقعي كفشمان از همديگر پرس‌وجو مي‌كنيم تا سايز واقعي را بيابيم.

نمی دانم چه جادویی در سوسیالیسم وجود دارد که هر کودک گیلانی که به دنیا می آید٬فکرمی کند باید برای ترویج سوسیالیسم تلاش کند.جای دوری نمی روم.من وبرادرم٬زمانی که در حوالی رشت زندگی می کردیم٬سوسیالیست بودیم.من از پول دار ها متنفر بودم و خسرو-برادرم- روي ماشين هاي مدل بالا تف مي انداخت.ما حتي حاضر نبودیم به مسافران تهراني كه لباس هاي رنگارنگ داشتند و عينك آفتابي مي زدند، در بازار قديمي رشت، «پامادور» و يا «مرغانه» بفروشیم. این افکار از عمو ودایی ام به ما رسیده بود. عمو ودایی ام هردو جزو سمپات های حزب توده وجریان چپ بودند.من در کودکی عاشق جنگل هاي سياهكل بودم و اشعار كمونيستي مي سرودم. اما امروز مي دانم آن چه در ذهن مردم گیلان نقشه بسته،تصویرهای دروغی از حکومت های کمونیستی است.این تصویرها زمانی در ذهن پدران ما نقش بسته که حکومت وقت،توانایی مبارزه با فقر وبی عدالتی را نداشته است.
اما اکنون که نظام های کمونیستی فرو ریخته و دروغ های کمنویستی آشکار شده،وقت .آن رسیده که هم شهری های من هم در افکار خود خانه تکانی اساسی کنند.
همیشه به دایی ام می گویم اگر شما دست ازاین افکار آزار دهنده بردارید،نه تنها خود را راحت کرده اید که به من هم می آموزید که اگر روزی متوجه شدم اشتباه کرده ام من هم دست از تفکراتم بردارم.همیشه به دایی ام می گویم گیله مرد در ذات خود آزادی وآزادگی دارد اما کمونیست بودن یا علاقه به سرمایه داری یا سوسیالیسم نمی تواند یک صفت ذاتی برای مردم یک منطقه باشد.

دایی ام انسان شریفی است اما وقتی در بحث های طولانی کم می آورد،احساساتش را به میان می کشد.مثلا بعد از بحث های فراوان٬ وقتی می گویم دایی جان قبول داری این که می گویی اشتباه است؟می گوید قبول دارم اما اگر به آن پشت کنم به رفقایم پشت کرده ام.
درمیان کتاب های دایی ام جزوه نوشته های مختلف حزب توده و جزوه های مختلف اقتصاد کمونیستي زیاد دیده می شود.وجود این ها نشان می دهد چقدر حزب توده در یارگیری وامور فرهنگی موفق بوده که هنوز آثار اندیشه های فکری آن باقی است.وقتی فکر می کنم می بینم، حزب توده که شعبه ای از حزب کمونیست شوروی بود،زمانی درایران شکل گرفت که مردم در فقر وبد بختی به سر می بردند.
اشعار وداستان های باقی مانده از آن دوران نشان می دهد که مردم از فقر ونابرابری رنج می بردند اما حزب توده به شکلی تبلیغ کرده بود که مردم فكر مي‌كردند استفاده از راه حل‌هاي سوسياليستي است كه مي‌تواند جامعه را از بدبختي وفقر نجات دهد.توده ای ها وپس ازآن مجاهدین و احزاب چپ آن قدر این موضوع را تبلیغ کردند که در ذهن عموم مردم جا افتاد که سرمایه داری واقتصادآزاد یعنی امپریالیسم

آنهافکر می کردند اين نظام اقتصاد آزاد است كه سلطه‌گري را دامن مي‌زند.ماركسيست‌ها دراین دوره مدام تبليغ مي‌كردند كه در اقتصادآزاد اخلاق و معنويت وجود ندارد. اقتصادآزاد يعني استثمار، اقتصاد رقابتي يعني منافع بورژوازي و ثروتمندان واين تبلیغات باعث شد دولت مردان ازفضاي شكل گرفته بيشترين بهره‌برداري را داشته باشند. جريان‌هاي روشنفكري هم دراين قضيه دخيل بودند. كتاب‌هايي كه جلال آل احمد نوشت، برخي مقالات دکترشريعتي ونوشته‌هاي سازماني گروه‌هاي چپ ومجاهدين خلق همه درنفي اقتصاد آزاد نوشته شد ومتأسفانه به عمق ذهن ایرانیان نفوذ کرد.
دایی ام تا دلتان بخواهد کتاب دارد.از کتاب های ماکسیم گورکی تا برتولت برشت.از رژی دبره تا ارنستو چه گواراو من پیش خودم فکر می کنم کمونیست ها در عرصه ادبیات واندیشه خیلی اثر گذار بوده اند.جوان های ما این آثار را می خوانند وبعد تبدیل می شوند به روشنفکر وبعد می شوند بلای جان توسعه.

اولین نتیجه مطالعه این کتاب ها، ضدیت با اقتصاد است.زمان محمدرضا پهلوی این گونه بود والان هم تقریبا همین گونه است.بعد جوان بی تجربه ما می شود منتقد.دستی به ادبیات می برد.دستی در سینما ودستی در نقاشی ودستی در موسیقی.مو بلند می کند وپالتو می پوشد وکفش تیم برلن به پا می کند.سیگار بهمن می کشد وموسیقی «محسن نامجو» گوش می کند وبعد راه می افتد توی خیابان. همه جه از همه کس بد می گوید.از.از جنبش وال استریت.از اقتصاد آزاد.از سیاست.از همه چیز وهمه چیز.دراین میان ممکن است بعضی از بدگویی ها وانتقادهای او صحیح ومبتنی بر واقعیت باشد اما اغلب تحلیل آنها مبنای درستی ندارد.
همواره به دایی جان می گویم لازم است به عقل ومنطق رجوع کنیم. مردم غرب سال های سال است که مشغول عقلانی کردن سازوکارها و نهادهای خود هستند.می گویم سرمایه داری برای آنها ایدئولوژی نیست که یک ابزار است.شاید اگر روزی جوامع طوری حرکت کنند که به ضرورت کنار گذاشتن سرمایه داری برسند،حتما آن را کنار می گذارند.اگر روزی دانش بشری بتواند ایده ای بهتر از اقتصاد آزاد خلق کند،آن روز وقت خوشی من هم خواهد بود. امااین خیلی بد است اگر آن روز،صدها نفر خود را حلق آویز کنند ومعترض باشند که چرا سرمایه داری را کنار گذاشتید؟
می گویم دایی جان فعلا که کمونیسم سقوط کرده و ازنظر علمی دیگر وجاهت ندارد اما حتما دلایل خوبی وجود دارد که در کشورهای سرمایه داری،فقیر کم است.فرصت رشد وجود دارد.تأمین اجتماعی به درستی کار می کند٬ بیمارستان ها کیفیت خوبی دارند، بی کاری پایین آمده و شهروندان عزت واحترام دارند.حرفم را رد می کند ومی گوید اگر درست می گویی،پس جنبش وال استریت چیست؟
می گویم:اگر آزادی نبود،چطور بخشی از مردم ناراضی اجازه پیدا می کردند در خیابان تجمع کنند وعلیه دولت شعار بدهند؟ علاوه برآن٬مگر آدم های جنبش وال استریت چند نفر هستند؟۳۰هزار نفر؟دو میلیون نفر یا ۲۰میلیون نفر؟ به حرفم گوش نمی کند وقتی می گویم تعداد معترضان در شلوغ ترین زمان٬چیزی حدود ۳۰هزار نفر بوده وهمین تعداد آدم ها هم اگر کار داشتند٬ساعت ها وقت خود را هدر نمی دادند واگر زندگی داشتند٬شب را در پارک ها نمی خوابیدند.می گوید همین نشانه نابرابری در اقتصاد آمریکا است.می گویم درست می گویید ونظام سرمایه داری ادعا ندارد که می تواند فقر ونابرابری را ازبین ببرد اما تلفات فقر آن بسیار کم تر از نظام های کمونیستی بوده است.دایی ام باور نمی کند که در زمان حکومت مائو درچین٬۲۰میلیون نفر جان خود را به دلیل گرسنگی از دست دادند.حتی این هم برایش غیر قابل باور است که مردم کوبا خود را در دریا می اندازند تا از دیکتاتوری خانواده کاسترو نجات پیدا کنند.

خلاصه بحث های من وخان دایی تمامی ندارد وگاهی به این منجر می شود که هردو بحث را کنار می گذاریم وسیگاری می کشیم در مورد زندگی شخصی خود صحبت می کنیم.

یک بار وقتی بحث ما به اوج رسیده بود٬تلفنم زنگ خورد. پاسخ ندادم.پیامک رسید" مهم است.درباره اعدام شما".تعجب کردم وزنگ زدم.جوانی پشت خط بودو گفت: "نام تو را گذاشته ایم جزو اعدامی های حکومت خلق."نمی دانم شوخی بود یا جدی و بماند که چه جوابی به او دادم اما این جا بود که فهمیدم کمونیسم هنوز زنده است و درمیان جوانان هم طرفدار دارد واین به خاطر این است که هنوز بهترین کتاب های در دسترس جوانان٬ مارکسیستی است.
بیایید کاری به خوب بودن یا بد بودن کمونیسم نداشته باشیم وفقط از منظر علمی به موضوع نگاه کنیم بنابراین بهترین شاهداین است که سوسیالیسم ولیبرالیسم هردو در آزمایشگاه جهان مورد آزمون قرار گرفته اند.سوسیالیسم در کشورهای مختلف٬شکست خورده اما لیبرالیسم هم چنان جواب می دهد.درست مثل این که ما در آزمایشگاه،میزان مقاومت دو فلز را آزمایش کنیم.فلز اول ممکن است در برابر میزان حرارتی خاص بشکند اما فلز دوم می تواند در برابر آن میزان حرارت،نشکند ودوام بیاورد.حال اگر شما بخواهید کشتی بسازید،سراغ کدام فلز می روید؟
با تعصب اگر نگاه نکنیم می توانیم بگوییم سوسیالیسم واقتصاد دولتی وتمرکز گرایی هم جزو یافته های دانش واندیشه بشری هستند که مورد آزمون قرار گرفته اند.

تجربه شوروی وچین وکشورهای مختلف هم چون آیینه عبرتی پیش روی ما قرار دارد ودرمقابل کافی است به کشورهایی نگاه کنیم که مبتنی بر نظام سرمایه داری اداره می شوند.
وقتی پای چین به میان می آید،دایی ام می گوید تجربه این کشور نشان می دهد که میان دموکراسی و بازار،رابطه ای وجود ندارد واصولا توسعه اقتصادی نمی تواند منجر به دموکراسی شود.دایی عزیزم درست می گوید.چین توسعه اقتصادی داشته اما آن گونه که اقتصاد دانان پیش بینی کرده اند،دراین کشور،توسعه اقتصادی هنوز به توسعه سیاسی منجر نشده است.اما پاسخ من به دایی عزیزم این بود که هنوز به پایان داستان چین نرسیده ایم.طبقه متوسط چین،روزی علیه نظام سیاسی این کشور به پا می خیزد وآن روز دور نیست.
حکومت کمونیستی چین خیلی زود پی به اشتباهش نبرد.این هوشیاری به بهای از دست رفتن جان 20میلیون چینی به خاطر گرسنگی به دست آمد.وکوبا هم قدم در راه چین گذاشته است.
خنده دار است اگر بگویم در کوبا،دولت دارد دکه های ساندویچی،آرایشگاه ها وتاکسی های شهری را واگذار می کند وبه این شکل قدم در راه اصلاحات گذاشته است.
دولت کره شمالی اما هم چنان بر سیاق گذشته،به تولید دروغ وحقه بازی برای مردمش مشغول است.یک بار در تلویزیون کره شمالی اعلام شد از نظر خوشبختی چین در میان 203 کشور جهان در رتبه نخست قرار دارد و به دنبال آن کره شمالی در رتبه 2 و کوبا در رتبه 3 هستند. چهارمین کشور ایران بود و شماره 5 ونزوئلا. کره جنوبی در رتبه 152 حال و روز خوبی نداشت در حالی که ایالات‌متحده آمریکا با رتبه 203 آخر از همه است".

اعلام چنین آمارهای شگفت آوری در کره شمالی یک رویه است.یک بار تلویزیون دولتی کره شمالی در حال پخش مسابقه زنده بین تیم ملی این کشور با کشور پرتقال بود اما زمانی که شمار گل های پرتقال به عدد سه رسید،تلویزیون کره شمالی پخش زنده را قطع کرد.این بازی با نتیجه 7بر صفر به سود تیم ملی پرتقال به پایان رسید اما در کشور کره اعلام شد که تیم ملی این کشور با نتیجه 4بر 3 تیم ملی پرتقال را در هم کوبیده است.

با وجود این همه بحث وجدل، نتیجه می گیرم که نظام های سوسياليستي نه تنها نظام های کار آمدی نیستند که چیزی جز دروغ تحویل مردم خود نمی دهند. فون میزس-اقتصاد دان بزرگ مکتب اتریش- کتابی دارد به نام "سوسیالیسم غیر ممکن است" و ازنظر علمی اثبات می کند که سوسیالیسم غیر ممکن است وبعد از او٬فردریش فون هایک ثابت می کند که نظام برنامه ریزی متمرکز٬به دیکتاتوری ختم می شود.این ها را با سند ومدرک بارها برای دایی ام تکرار کرده ام اما او باز هم پای احساساتش را به میان می آورد واز رفقای از دست رفته اش در جنگل های سیاهکل یاد می کند.

راستش را بخواهید نمی خواهم دایی ام را استحاله کنم اما هرگز دوست ندارم با افکار متعصبانه اش از دنیا برود چرا كه هرگز در هيچ منطقه دنیا٬ بی تحرکی وجود نداشته است. تغيير و حركت٬ از مولفه‌هاي ضروري زندگي به شمار می روند. هر وضعيتي از امور موقتي است، هر عصري عصرگذار است. به قول دانشمندی که نمی دانم نامش چیست،"تنها تغییر است که تغییر نمی کند".

با این حال اصلا نمی فهمم دلیل این که بعضی ها نمی خواهند خود را به جریان سیال اندیشه روز بسپارند چیست؟ مثلا اگر دایی ام درجوانی، جهان بینی اش را تغییر می داد می توانست به جای گوشه نشینی وعزلت گزینی،برای جامعه اش فرد مفیدی باشد. نه این که روزی سه بسته سیگار بکشد وبه روح مارکس درود بفرستد وفون هایک را نفرین کند. من خیلی متعجبم که امروز پس از دل سردي و يأس از آن چه کمونیست های شوروی به جا گذاشتند و شكست‌هاي اسف‌بار حکومت های سوسیالیستی ٬ باز هم افرادی وجود دارند که دل به دروغ های این مکتب بسته اند. از دایی ام خیلی انتظار ندارم به این دلیل که او قادر نیست در افکارش تغییر ایجاد کند اما از آن جوان تحصیل کرده همشهری ام تعجب می کنم که خیلی تلاش می کند تا اندیشه های کمونیستی را درایران ترویج کند.خیلی دوست دارم یک بار با خرج خودم٬هواپیما اجاره کنم وخیلی از دوستان مدعی ام را به کره شمالی ببرم.کشوری که مردمش شب ها با خاموشی برق از سوی دولت به رختخواب می روند وبا صدای زنگ بیداری٫از خواب بر می خیزند.صبح ها رو به عکس رهبر خود می ایستند وتعظیم می کنند.هر روز صبح مجبورند ۱۰ دقیقه به نطق های رادیویی بر علیه آمریکا وکره جنوبی گوش کنند.تلفن همراه ندارند واینترنت به هیچ عنوان در دسترس مردم نیست.

دوست دارم خیلی هااز جمله دایی عزیزم را سوار هواپیما کنم وبه کوبا ببرم تا از نزدیک ببیند مردم این کشور دچار چه گرفتاری هایی هستند.تا همین چندماه پیش مردم این کشور اجازه تملک مسکن نداشتند.دکه های ساندویچی وروزنامه فروشی ها هم دولتی بودند و حتی واکسی ها زیر نظر دولت کار می کردند.من نمی دانم این چه جذابیتی دارد که آدم هایی مثل دایی من را شیفته خود کرده است.
شاید بپرسید این همه ریسمان وآسمان بافتن برای چیست؟برای این است که از بختک کمونیسم رها شویم.برای این است که ته مانده افکار کمونیستی را کنار بگذاریم واز زندگی خود لذت ببریم.برای این که فریب عدالت اجتماعی را نخوریم.برای این که به حرف آدم هایی که مدعی نوکری ما هستند گوش نکنیم.برای این که اسیر پوپولیسم نشویم وبه منطق رو آوریم.برای این که انتظار برابری درآمدها را نداشته باشیم و درعوض دنبال برابری فرصت ها باشیم.برای این که ...

"دخترم متن را خوانده ومی گوید دایی دیگر به خانه اش راهت نمیدهد.ومن می گویم امیدوارم دایی در خانه اش را به, روی من نبندد و صحبت های من را نقد کند.
: توضیح
داستان این پست پرداخته بر افکار اشخاص با ایده‌های کمونیستی و رژیم کمنیستی است و هیچگونه ارتباطی با زندگی شخصی‌ من ندارد
با مهر 

گفتگوی خدا با آخوند !


▃▃▃▃▃▃▅██ آریانه مینو چهر ██▅▃▃
گفتگوی خدا با آخوند

خدایا کفر نمیگویم،
پریشانم،
چه میخواهی تو از جانم ؟!
مرا بی‌آنکه خود بخواهم اسیر آدمات کردی.
خداوندا!
اگر روزی ز عرش خود به زیر آیی
لباس اخوندی پوشی
غرورت را برای تکه نانی
به زیر پای بی‌ سوادان بیاندازی
و شب آهسته و با جیب پر
از تهی دستان زبان بسته
به سوی خانه باز آیی
زمین و آسمان را شکر نمیگویی
نمیگویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت برسایه ی زنی‌ یا طفلی بگشایی
لبت بر لبان سرخ رنگشان اندود بگذاری
و قدری آن طرفتر
عمارتهای مرمرین آیت‌الله‌ها را بینی
و اعصابت برای چند ملیارد این سو و آن سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر میگویی
نمیگویی؟!

خداوندا!
اگر روزی آخوند گردی
ز حال پا منبرانت با خبر گردی
پشیمان میشوی یا نمیشی‌ از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو میدانی که آخوند بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی میکشد آنکه آخوند است, از احساس پول سرشار است …
=======================================
و این هم جواب از زبان خدا

منم زیبا
که زیبا بنده‌ام را دوست میدارم نه آخوند را
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من خواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با ملت خوب
تو غیر از من چه میجویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز جان ، خدایی خوب میدانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، میهمان کن
که من چشمان اشک مشک آلودت را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که کانت گذارم
وصل عاشق و معشوق هم حکایتی دارد ، آهسته میگویم، خدایی کانت آهسته گذارم

تویی زیباتر از مادیون ، تویی والاتر از شیطان دنیایم
که دنیا بی‌تو چیزی چون تو کم نداشت
وقتی تو را من آفریدم چو ماچه خری بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تو را از درگاهم راندم؟
که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!
آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت
خالقت
اینک صدایم کن مرا با قطره اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد
به نجوایی صدایم کن.

بدان آغوش من باز است برای رون و کانت
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسبهای خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم خندان خندان
قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من ز پشت
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام قد مانده‌اش با من که تو نگردی حرامش
تو بگشا لمبر دل به پروردگارت با تو میگوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان،
رهایت من نخواهم کرد خدایی لذت بگیری تو همچو از چماقم