Sunday, 13 October 2013
پادشاهان میهن پرست
▃▃▃▃▃▃▅██ آریانا منوچهر ██▅▃▃
وقتی به خاطر مساعی پادشاهان میهن پرست رضاشاه کبیر، مخصوصا
، دست روحانیون و آخوندهای کوچک و بزرگ از دربار کوتاه گردید ؛ با آنکه در نزدیک به اواخر سلطنت قوم قجر ، انگلسیها فرقههای جدیدی از اسلام را در ایران به وجود آورده بودند ؛ و ثروت زیادی را هم در اختیارشان گذاشته بودند که مردم را بیش از پیش در جهالت دینیشان نگه بدارند ؛ اما حرکت بسیار میهن پرستانه آن پادشاه بزرگ ، دست روحانیت را از بیشتر دوائر دولتی کوتاه ساخت ؛ و اجازه نداد که باز هم آنها همانطوری که در عهد شاهان قاجار می نمودند ؛ مردم از رسیدن به یک زندگی مدرن و فرا گرفتن پیشرفتهای علمی زمان خودشان عقب بمانند ؛ تا آن کشورهای بیگانه که همواره مایل بودند و هستند، در مسائل علمی و اقتصادی پیشتاز همگان باشند ؛ و سایر ملل به ویژه مردمان کشورهای جهان سومی ، به آنان و تجهیزات علمی ایشان وابسته بمانند . ولی با همت آن شاه بزرگ دست آنان از رسیدن به مقاصدی که داشتند کوتاه شده بود . دسیسه کردند و باری دیگر و از راهی دیگر وارد معرکه شدند تا باز هم به تضعیف ملت و کشور ایران بپردازند
Sunday, 6 October 2013
میعادگاه مردگان
▃▃▃▃▃▃▅██ آریانا منوچهر ██▅▃▃
اینک هر نیمه شب در میعادگاه مردگان زمین زوزه های وحشت بر انگیزمرا کسانی درک می کنند که تنها مزد انها ماندگاری در این مرداب خود ساخته است اینک برهنه از میل به زندگی و دلخور از جامی که در ازل روز بی اختیار در گلوگاهم ریخته اند تن به تهوع کلماتی می دهم که روح فرسوده ی هر انسانی را به بیراهه می کشاند و در تنازع برای بقا هر بار به جبر و فشار چنگال تیز کرده ی خود را به لاشه ی ملتهب و زونا زده ی زمین می کشم واز ان نیرو که از بالا بند بندم را باز می کند و از ان سمت که چون ردبادی مجموعه ی استخوانی پوسیده ام را در گوری به اندازه ی دنیا می چر خاند می خواهم فرصتی که به دقت صدای اونگ شومی که ثانیه ها را به جلو جریان می دهدخاموش شودتا زمین در زاویه ای به اندازه ی چشم های مترسکی چوبین در مزرعه ای سوخته فقط یک بار حقیقت را ببیند و دیگر نچرخد
Saturday, 5 October 2013
وصیتنامه ارتشبد غلامعلی اویسی
▃▃▃▃▃▃▅██ آریانا منوچهر ██▅▃▃
قسمتی از
وصیتنامه ارتشبد غلامعلی اویسی و شرح حال وی؛
شادروان ارتشبد غلامعلی اویسی،در سال ۱۲۹۷ خورشیدی درروستای فردوی قوم به دنیا آمد و در سال ۱۳۱۷دوره دانشکده افسری را به پایان رسند.
او در سالهای ۱۳۱۷ta ۱۳۳۱ مشاغل گونگون نظامی،فرمانده گروهن لشگر ۲،فرماندهی هنگ ۵۲ دژبان،در ۱۳۳۲ فرمانده هنگ ۱۶ تیپکزرون بود،پس از ۲۸ مرداد۱۳۳۲ او به دریافت نشان ۲ رستاخیز از دست شاه نائل گردیدوا به تدریج ترقی وی نیز در حرم دیوانسلری نظامی آغاز شد،او پس از طی دوره دانشگاه جنگ در تهران و دوره ستاد فرماندهی در آمریکا در سال ۳۹ به ریاست ستاد گارد و در ۱۳۴۱ به مرمندهی لشگر ۱ گارد شاهنشاهی رسید و در همین سمت بود تا در ۵۷ به سمت فرمانده نظامی تهران و سایر شهرستان نیز نائل گردید. او در سال ۱۳۴۸ فرماندهی ژندرمری کلّ کشور و در ۵۱ فرماندهی نیروی زمینی ارتش شاهنشاهی را به عهده داشت......
قسمتی از وصیتنامه؛
اول فروردین ۲۵۴۲ شاهنشاهی
به نام خداوند بخشنده مهربان
من یک سربازم که در مقابل خدا میهن شاهام تعهدی به گردن گرفتهام، خدارا شاهد میگیرم که از لحظه ایکه عهد سربازی بستم، از هیچ خطری نهراسیدم و جان خود را بر کفّ گرفته و برای میهنم به استقبال هر خطری رفتهام، مرا مرتب تهدید میکنند که برخیها قصد کشتنم را دارند و یا با آنها همکاری نمایم! کدام وقت غلامعلی از خطر هراسیده؟ و یا خائن به ملک ایران بوده؟؟
من آنروز که سرباز ایران شدم،سرباز شدم که به راه نگهبانی از این مرز و بوم حافظ آن و در راه آن کشته شوم و از شهادت اصلی و حقیقی، برخوردار باشم و سربازانی هم که در رکاب من هستند راه جاودانگی ایران را انتخاب کردهاند.
میدانم که این راهی که میروم دیر یا زود کشته خواهم شد ولی از آن بیمی ندارم،من اینرا میدانم گویا میبینم ...... دیوان تهدیدم میکنند و برخی از راه دلسوزی ! نسیهت !ولی آیا شرافت سربازی من اجازه میدهد که در این موقع که وطنم همه چیز خود را دارد از دست میدهد از ان بگریزم و شانه خالی کنم؟
کم کم کار به جایی میرسد که تاریخ بگوید ؛ روزی کشورم، کشور پر عظمتی بود به نام ایران و من بروم کنار نشسته تا سالم بمانم؟!!
سربازی که وطنش به خطر افتاده ،جانش چه قیمتی دارد؟.....
امضا،دستخط ارتشبد غلامعلی اویسی
مصدق لدوله قاجار و نوچه هایش
▃▃▃▃▃▃▅██ آریانا منوچهر ██▅▃▃
زندگی در صدف خویش گوهر ساختن است
در دل شعله فرو رفتن و ننداختن است
مذهب زنده دلان خواب و پریشانی نیست
از همین خاک جهان دیگری ساختن است
قاجار تا دکتر مصدق....پایه گذار ایدولوژی اسلامی
مصدق، نوه ناصردین شاه قاجار و نبیره مهد علیا کیست؟ و ریشه مخالفت های او با خاندان پهلوی در چه بود؟
محمد مصدق از شازده گان دربار قاجار بود. مادرش شاهزاده نجمالسلطنه , نوه مهد علیا (قاتل امیرکبیر)دختر شاهزاده فیروز میرزا نصرت الدوله و پدر او میرزا هدایت الله آشتیانی وزیر دفتر ناصرالدین شاه از خاندان مستوفیان بود
در آن زمان، مهمترین مشاغل کشور بعد از مقام سلطان، شغل مالیه بود و بالاترین مقام آن را مستوفی الممالک مینامیدند . و این شغل را بطور رسمی میرزا حسن مستوفی الممالک در اختیار داشت ولی نامبرده بطور کامل همه کارها را به وزیر دفترش یعنی پدر شازده محمد خان ، محول مینمود
همچنین در آن دوره مرسوم بوده هر گاه یکی از حقوق بگیران دولت در میگذشت دو سوم حقوق او به بازماندگان میرسید. مصدق، یا بهتر بگوییم شازده محمد خان مستوفی که در ان زمان هنوز تبدیل به مصدق نشده بود، به دلیل نسبیت او با دربار قاجار و شازده بودن او حقوق های مختلفی را تا آخر عمر دریافت میکرد که در اینجا تنها مجال اشاره به برخی از ان هاست از جمله: پدر وی، میرزا هدایت الله خان مستوفی از ناصرالدین شاه درخواست کرد که شازده محمد خان (مصدق) ۹ ساله در ردیف مستوفیان زبردست قرار گیرد و در فهرست حقوقبگیران درآید و ناصرالدین شاه آن را پذیرفت . علاوه بر آن ،در تاریخ ۱ شهریور۱۲۷۱ خورشیدی پدرشازده محمد خان درگذشت. پسران او به لقبهای موثق السلطنه و مصدق السلطنه ملقب شدند . بنابر این همین زمان دو سوم حقوق دوران خدمت میرزا هدایت الله خان مستوفی، وزیر دفتر، بین پسرانش تقسیم شد و و به مصدق هم رسید.
شازده محمد خان بشدت تحت نفوذ فکری و تعلیمات سیدجمال الدین اسدآبادی بوده الفت و محبتی خاص نسبت به وی داشته زیرا.. پدر مصدق السلطنه ، قبل از فوت خویش همه جا اورا با خود میبرده و هنگامی که برای اولین بار سیدجمال الدین اسدآبادی به تهران آمد و به دیدن وی شتافتند، شازده محمد خان هفت ساله بوده در تمام جلسات سید شرکت داشته ومورد مرحمت و تفقد فراوان سید قرار داشته ، در زمانی که برای بار دوم سید به ایران مسافرت میکند محمد خان ده ساله بود و با تصمیم خود،در تمام جلسات آموزشی وی، حاضر میشده جزو مریدان پروپا قرص وی شد و تا پایان عمر به عقاید او درباره اتحاد اسلامی و ارتباط او با گروه زیرزمینی اسلام پا برجا ماند
. بعد از فوت پدر، مادر شازده محمد خان مصدق السلطنه ، با فضل الله خان وکیل ا ممالک ازدواج مجدد کرده به تبریز میرود که به محض قتل ناصردین شاه و تاجگذاری مظفردین شاه قاجار(برادرش) به دربار تهران عزیمت میکنند و دانستن زبان ترکی توسط مصدق مربوط به دوران اقامت وی در تبریز است
پس از این به بعد از شازده محمد مصدق السلطنه ای صحبت میکنیم که دایی او شاه ایران، مظفرالدین شاه قاجار است و پدر خوانده او(شوهر مادرش)، میرزا فضل الله خان وکیل الملک منشی مخصوص شاه . بدین ترتیب مظفرالدین شاه، به خواست وکیل الملک ،فرمان استیفای خراسان را به نام میرزا مصدق السلطنه صادر می کند .
مصدق از آغاز کار به سمت مستوفی خراسان، در درازای ده سال یعنی تا پایان سلطنت مظفرالدین شاه، املاکی بسیار را خریده بود در اوایل مشروطیت در ردیف یکی از بزرگ فئودالهای کشور در آمده و شخصا در ردیف مادرش نجم السلطنه و دایی اش فرمانفرما قرار گرفته بود. در فهرستی که در آن زمان به چاپ رسید، ۹۳ مالک بزرگ یا فئودال ایران را نام برده بود که از جمله نامهای نامی آن زمان به چشم میخورد: حضرت اقدس والا آقای عضد السلطان (شوهر خواهر مصدق)؛ حضرت مستطابه علیه عالیه حضرت علیا دامت شوکتها (خاله مصدق)؛ حضرت والا آقای عبدالحسین میرزا فرمانفرما (دایی مصدق)؛ جناب آقای امام جمعه (برادر زن مصدق)؛ جناب حاجی ناصرالسلطنه (برادر شوهر مادر مصدق)؛ جناب مستطاب اجل آقای وزیر دفتر (میرزا حسین برادر مصدق)؛ حاجیه نجم السلطنه (مادر مصدق)؛ جناب آقای ظهیرالاسلام (برادر زن مصدق)؛ جناب وکیل الملک (شوهر مادر مصدق) و خود جناب مصدق السلطنه!
مصدق در سن ۲۲ سالگی با دختر ظهیرالاسلام امام جمعه تهران ازدواج میکند . نام او زهرا و ملقب به شمس السلطنه بود. مادر زن مصدق ، دختر عموی خودش ضیاالسلطنه ، دختر ناصرالدین شاه بود. ازدواج این دو ۶۴ سال تا پایان زندگانی اشان ادامه یافت. ( در اینجا نیز به نحوی دیگر سابقه اسلامی بودن مصدق را در ازدواج با دختر امام جمعه میبینیم) ...بعد هادر زمانیکه درخواست نمایندگی اصفهان را میکند، دلیل انتخاب این شهر را در خاطرات خود چنین بیان میکند:
همسرم در اصفهان دو ملک موروثی داشت موسوم به کاج و خواتونآباد که این زمینها سبب شده بود با بعضی از رجال و اعیان آن شهر آشنا بشوم
در آغاز دوران مشروطه، مصدق تصمیم به خانه نشینی و تحصیل علوم سیاسی میگیرد..وی در خاطرات خویش، علت این تصمیم را چنین مینویسد: ۱- شغل مستوفی اعتبار خود را از دست داده است و مردم مستوفی را معادل دزد میداند.._ فراموش نکنیم که پدر او در تمام این سالها یک مستوفی بود
۲- و اما دلیل دوم: بعد از مشروطه ، تجدید رژیم به چهره های نو نیاز دارد..چهره های قدیمی میروند و جای خود را به افراد جدید میدهند من نیز خود را از جرگه آنان خارج میکنم تا هم بتوانم درس بخوانم و هم در دولت جدید نقشی داشته باشم..
یعنی باید به ذکاوت وی آفرین گفت که بخوبی قادر بود درک کند در هر موقعییت جدید چطوربا تغییر چهره و مسلک، بتواند بر سر کار بماند!
مصدقالسلطنه در سال ۱۲۸۷ خورشیدی برای ادامه تحصیلات خود به فرانسه رفت و پس از پایان یافتن تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و به دریافت درجه دکترای حقوق در دانشگاه نوشاتل نائل آمد. موضوع پایان نامه دکترای وی ارث در احکام اسلامی بود.
در این دوران، انقلاب مشروطه با فداکاری و دلاوریهای قهرمانان آن یعنی یپرم خان ارمنی، ستار خان و باقر خان، به ثمر میرسد و فرمان آن اجرا و ثبت میگردد.
وی به مجلس میرود و متقاضی نمایندگی در اصفهان میشود..وی در این هنگام کمتر از ۳۰ سال داشته، چند سالی در مجلس شورا عنوان نماینده اصفهان داشته بعد از آن والی فارس شده حکم خود را از دست وثوق الدوله دریافت میکند. در زمان نمایندگی اصفهان و بعد ها در زمان ولایت فارس ، تقريبا خزانه خالی وايران بحالت ورشکستگی در آمده بود دولتين روس و انگليس ايران را بين خود با بستن قراردادی بد و قسمت تقسيم کرده.د ولت روس با قوای خود شهر مشهد وتبريز را اشغال واقدام بکشتار و اعدام آزاديخواهان کرد در سال۱۹۱۹ بدترين وننگين ترين قراردادهای ممکنه در زمان زمامداری سلاطین قاجار بوسيله وثوق الدوله(نخست وزير احمد شاه قاجار و همان کسیکه حکم ولایت فارس را به مصدق میدهد)، را با دولت انگليس بامضاء میرساند .بدين ترتيب کشور ايران بصورت يکی از کشورهای مشترک المنافع دولت انگليس در ميآمد .بدين ترتيب اختيارت کامل کشور از جمله سياسی، نظامی واقتصادی در بست در اختيار دولت انگليس قرار ميگرفت بوسيله همين خانواده ثروتهای ايران را به 36 امتياز تقسيم کرده و در اختيار دولتهای خارجی گذارده بودند در قبال آن بود که بطور کلی چوب حراج ايران زده شده بود...در تمام این دوران مصدق همچنان والی فارس است و در خواب گران و هیچکدام از این وقایع عرق میهن پرستی وی را خدشه دار نکرده، کوچکتری اعتراضی به اینهمه ظلم، اعلام نمیکند ...
در این هنگام مصدق السلطنه ۴۱ سال دارد..تا این هنگام در مقابل تمام نابسامانی ها و تجاوزات و دست درازی های دول خارجی هیچ نمیگوید...آیا چنین چیزی از یک ایرانی وطن پرست ممکن است؟ یک ایرانی یا وطن پرست است یا نه..اگر هست بخصوص که دارای مقام و منصبی چون نماینده گی مجلس و فرمانداری فارس! باشد .عزیزان درباره زمانی صحبت میکنیم که نماینده مجلس بودن یعنی قدرت! چه برسد به فرماندار فارس بودن! به ویژه که دارنده این مقام شخصی است که از دربار میاید! ولی کوچکترین مشگلی با این دست درازی ها ندارد.
تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در این مقام ماند
اين کشمکشها همچنان ادامه داشت تا درسوم اسفند ماه ۱۲۹۹ خداوند اهورائی ايران قدرت خود برای نجات کشور از اين همه بدبختی نشان داده و بکمک مردی با اراده وايراندوست بنام رضا خان که در آنزمان بنا بر لياقت واستعداد وکاردانی وتربيت سربازی بدرجه سرتيپی رسيده بود شتافت . اين مرد بزرگ فردی بود ايرانی واز ده کوچکی بنام آلاشت سواد کوه از خطه مازندران . دوران سربازيش را در بریگارد قزاقها که در آن روزها تنها سپاهی بود که در ايران وجود داشت گذرانيده .
او با يک کودتای بدون خونريزی بار ديگر کشور ايران را از خطر نيستی و تجزيه نجات بخشيد.
در 131 سال حکومت سلسله قاجار در ايران که از اين حدود 41 سال از آنرا خود جناب مصدق السلطنه در آن دولت شرکت داشته اند
در زمانيکه کودتا در حال شرف تکوين بود مصدق السلطنه چنانکه قبلا نيز گفته شد فرماندار استان فارس بودند .
از طرف مرکز تلگرافی باين مضمون بايشان ابلاغ ميشود : مبنی بر اينکه ايشان بايد از اوامر مرکز تبعيت نمايد در غير اينصورت بخدمت ايشان پايان داده ميشود .
در اينجا است که جناب شازده محمد از خواب گران بيکباره بيدار شده بيکباره به دکتر مصدق تبد يل شده ودر جواب مرکز می نويسد که ايشان حکومت مرکز را برسميت نمی شناسد وآنرا غير قانونی بحساب میآورند ..و از مقام خود مستعفی گشت و برای مصون ماندن به ایل بختیاری پناه برد. و تا پایان سقوط کابینه سید ضیاء مهمان خوانین بختیاری باقی ماند.
از اینجاست که دشمنی مصدق با خاندان پهلوی آغاز میشود...مصدق یک شازده و خان قاجار است...سالهاست که در زیر پرچم قاجار زندگی کرده، علاوه بر حقوق و مزایا و زندگی درباری، تبدیل به یکی از بزرگترین فئودال های کشور شده، پیوسته دارای مقام و منصبیوزیر گونه بوده و تمام خاندان وی از مادر و برادر و دایی و پسر عمو گرفته تا همسر و والدین همسر، دارای عناوین و القاب، پست ها و مقام های کلیدی کشوری و استانی هستند و در چنین شرایطی کسی به اسم رضا خان از راه میرسد و میخواهد سلسله جنبان او را بجنباندو نه تنها موقعییت خود او و بلکه تمامی خانواده او را به خطر اندازد.....بلکه فرزند و برادر زدگی و عمو زادگی دیگر لقب و عنوانی را برای او در بر نخواهد دشت و از همه مهمتر پیش بینی آینده برای این خانواده غیر ممکن میگشت بنا بر این اگر رضا خان ایران را از دست روس و انگلیس و دوران ظلمت و آشوب نجات میدهد آنهم بدون خونریزی ، برای او بسیار کمتر از مبهم بودن آینده و به خطر افتادن موقعیت وی ارزش دارد...چرا که در زمانیکه اتفاقاتی بس ننگین توسط خاندان قاجار رخ داد و ایران را به فنا کشاند جز سکوت چیزی از ایشان شنیده نشد .
مصدق در دوره پنجم و ششم مجلس شورای ملی به وکالت مردم تهران انتخاب شد. طرح انقراض سلسله قاجاریه در مجلس مطرح و او از اندک نمایندگانی بود که با این طرح مخالفت کرد. با رای اکثریت نمایندگان، پادشاهی خاندان قاجار منقرض و رضا خان سردار سپه نخست وزیر وقت به شاهی رسید. مصدق به علت ادامه مخالفت با دستگاه حاکمه رضا شاه خانه نشین شد و زیر نظر بود . در اواخر سلطنت رضاشاه پهلوی به زندان افتاد ولی پس از چند ماه با کمک ارنست پرون دوست ولیعهد (متوجه نفوذ درباریان قاجار و حمایت آنان از مصدق هستید که تعدادشان با توجه به اینکه رضا شاه بدون خونریزی به تخت نشست کم نیست ) ،آزاد شدو در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. در سال ۱۳۲۰ ایران به وسیله نیروهای شوروی و بریتانیا اشغال گردید و رضا شاه از پادشاهی برکنار و به آفریقای جنوبی تبعید شد و مصدق که دیگر القاب را به دور انداخته دکتر مصدق نامیده میشد، به تهران برگشت. قابل توجه کسانی که رضا شاه را روس و انگلیسی خوانده و مدعی هستند که این ایرانی لایق و فداکار توسط عوامل بیگانه بر سر کار آمد و دست نشانده بود!
...
. مصدق ، این آخوند بی عمامه فرنگ رفته، که از بدو کودکی و حضور او در کلاسهای اسلامی سید جمالدین، همیشه اعتقاد به سنت گرایی و نیروهای زیر زمینی اسلامی داشته، تز پایان نامه تحصیلی خود را در درباره قانون ارثیه در اسلام مینویسد، و با دختر یک امام جمعا ازدواج میکند، در تمام دوران قاجار بدلیل موقعیت و منصب وهمینطور، شرایط سنتی و عقب مانده ان دوران، حرکتی خاص در جهت پیشبرد اسلام نمیکند. ولی به محض به قدرت رسیدن رضاشاه، و در خطر دیدن موقعیت خود، از تلاش رضا شاه برای مدرنیزه کردن کشور سو استفاده کرده، با تکیه بر آخوندها و قرآن و اسلام در جهت کوبیدن وی بر میاید...تلاش دوران پهلوی در تمام دوران سردمداری، تلاش در جهت پیروزی مدرنیته بر سنت گرایی بوده و در نهایت این تلاش در سال ۵۷، با کمک تحجر گرایانی چون مصدق، خمینی و بقیه دار و دسته، به شکست گراییده ، سنت گرایی و قهقرا بر مدرنیته پیروز میشود...
با روی کار آمدن رضا شاه، و اراده وی در رساندن کشور به استانداردهای جهانی و در هم کوبیدن خرافات و عقب ماندگی فرهنگی، فرصت را مغتنم شمرده، از فرسودگی ذهنی ملایان و سنت گرایی تاریخی نادانان در دوران سلاطین قاجار،سواستفاده کرده، رگهای اسلام پرستی اش منقبض شده، و کمر به مبارزه با مدرنیسم و تلاش رضا شاه برای بیرون آوردن کشور از منجلاب آخوندیسم، میبندد..در اینجا نمیتوان گفت انگیزه وی نخست پیدا کردن چاره ای زیرکانه برای مبارزه با رضا شاه بوده یا اینکه وی واقعا فردی مذهبی بوده، ولی با توجه به سابقه تعلیمات مذهبی او،میتوان گفت ریشه های مذهبی او به یک باره به سلاحی برنده در داستان او تبدیل شدن که با موقعیت ان روز جامعه انطباق کامل دشت....
مصدق که سابقا از زکاوت او سخن گفتیم، در اولین روز ورود خود به مجلس، قران با خود میبرد، عکسی از حضرت محمد نشان میدهد و میگوید این پادشاه اسلام است و ایران در دست اوست! پادشاه ایران رضا خان نیست! و با این سخن زیرکانه، رضا شاه را در برابر محمد پیامبر قرار داده و از همین جا به رضا شاه اعلان جنگ میکند...او با این ترفند، حمایت ملایان و مذهبیون را خریداری کرده و راه را برای ورود ملایان به مجلس باز میکند بطوریکه تیتر روزنامه های آن زمان همه به وی حمله ور میشوند که در ایران هرگز تا این حد روحانیون دار ارکان دولت دخالت رسمی نداشته اند..
از همین جاست که وقوع انقلاب اسلامی در ایران کلیک میخورد...کسانیکه برای چرای خود تا امروز نتوانستند جوابی پیدا کنند، جواب اینجاست: مصدق!
مصدق در آن لحظه می ایستد و میگوید، اسلام عالی و برتر است و بر تر از اسلام چیزی نیست، پادشاه اسلام محمد رسول الله است و پرچم ایران در دست او و از نمایندگان مجلس میخواهد که از جای خود برخیزند و این جمله را به همراه او تکرار کنند!
بله...تقدیم ایران به محمد رسول الله در زمان مصدق انجام میگیرد...از حکومت خمینی چه گله ای دارید؟
مصدق معتقد بود در جامه باید یک یدولوژی حکومت کند و مردم بدون یک یدولوژی از دست میروند! مصدق به دولت اسلامی عثمانی بسیار اعتقاد دشت و میگفت در از زمان سرباز اسلام ،سرباز بود چون فکر میکرد اگر بکشد، میرود به بهشت! اگر هم کشته شود میرود به بهشت! جالب نیست دوستان؟ آیا به یاد چیزی خاصی نمی افتد؟ آیا این پایه و اساس تروریست اسلامی نیست که بعد از دوران عثمانی، مصدق خواستار احیای ان بود؟ نکته جالبتر چیست؟ که در این عقیده و ماتم و اندوه برای شاهان عثمانی، ۲ شخص دیگر هم عقیده مصدق بودند. حدس نمیزنید؟ خمینی و علی شریعتی! باز میگویید آشوب ۵۷ از کجا آمد؟
مصدق همیشه و علنا گفته است اگر ما در جامعه خود سنتی و عقیده ای داریم آن را باید حفظ کنیم و تغیری در آن ندهم به بهانه اینکه تجدد است و تجدد اینگونه میخواهد....در اینجا چه میبینید دوستان ؟؟ آیا چیزی غیر از مبارزه ای آشکار و روشن با تجدد؟ آیا قهرمانان مشروطه این بود چیزی که میخواستند؟ مصدق میگوید در جامعه ما همیشه باید اصل اسلامیت! اصل اولیه باشد و ما نباید مملکت را با این تجدد خراب کنیم! تجدد تجدد تجدد!مبارزه با تجدد ! آیا این است چیزیکه مردم ایران به دنبال ان بود؟ تحجر؟ خوب با ۳۳ سال حکومت اسلامی متحجرین چه مشگلی داریم؟ مصدق کار را به آنجا رساند که در دورهای بعدی انتخابات مجلس، رئس مجلس یک آخوند بود و او معتقد بود حضور روحانیت در درون مجلس برای مبارزه با رضا شاه ضروری است!
هم وطنان فراموش نکنیم که مصدق با سابقه خانوادگی اش، بدین ترتیب نه تنها از پشتیبانی روحانیون، بلکه از پشتیبانی کلیه اقوام قاجار و نوه نتیجه ها و کلیه مالکین فئودال و بازاریان ان زمان برخوردار بود که هر کدام به دلیلی و از ترس از دست دادن چیزی، پشت او صف میکشیدند..
این است مصدق، نماینده ملی گرایی! البته که مجاهدین و ملی مذهبیون مصدق را نمایندهملی گرایی میدانند!
وی در زمان نخست وزیری خود قوانینی اسلامی چون منع فروش مشروب، تعطیلی روزشهادت جعفر صادق و قوانینی در مورد سهولت سفر زائرین به مکه و منع خوردن و نوشیدن در انظار عمومی در ماه رمضان را به تصویب میرساند.
و اگر ۵۰ سال حکومت پهلوی نبود، ایدولوژی اسلامی که مصدق پایه گذار آن بود و اجرای قوانین شرع از همان دوران آغاز میگردید ...در حالیکه همه علی شریعتی را پایه گذارایدولوژی اسلامی و خمینی را مامور اجرای آن میدانند، باید اذعان کرد که بنیانگذار ایدولوژی و تفکر اسلامی و دخالت اسلام در حکومت و تقدیم این کشور به اسلام و ترجیح مسلمان بودن بر ایرانی بودن، توسط مصدق بنیان گذاری شد
وقایع بعدی این دوران به این ترتیب است که بعد از تبعید رضا شاه، محمد رضا شاه پهلوی به تخت سلطنت مینشیند.. مصدق و یارانش که چندی قبل جبهه ملی را تشکیل داده بودند، که خود جبهه ملی از عوامل اصلی پیروزی خمینی در آشوب ۵۷ بوده .. با کسب هشت کرسی از دوازده کرسی تهران به مجلس راه یافتند.. پس از کشته شدن سپهبد حاجیعلی رزمآرا توسط فداییان اسلام ، قانون ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در تاریخ ۲۷ اسفند۱۳۲۹ و در مجلس سنا در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب رسید
با امضای قانون ملی شدن نفت از سوی شاه و رسمیت یافتن آن حسین علاء که بعد از رزمآرا نخست وزیر شده بود، استعفا کرد.. در این زمان جمال امامی نماینده طرفدار دربار در حین مذاکرات مجلس به مصدق پیشنهاد نخست وزیری می نماید که سریعا پذیرفت. به این شرط که در همان جلسه قانون خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس به تصویب برسد. مصدق در خاطرات خود توضیح میدهد که در آنزمان ارتباطش با شاه خوب بوده . مصدق بلافاصله پس از نخست وزیری اجرای خلع ید از انگلیسیها را در دستور کار قرار داد.. بیرون راندن شرکت انگلیسی باعث اعتراض دولت بریتانیا شد. با شکایت دولت انگلیس از دولت ایران در شورای امنیت سازمان ملل، مصدق عازم نیویورک شد و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. نتیجه به نفع ایران شد. در سال بعد مصدق به دادگاه لاهه رفت تا در آنجا به شکایت شرکت انگلیسی پاسخ دهد. در آنجا نیز دادگاه بینالمللی که در راس آن یک قاضی انگلیسی به نام سر آرنولد مک نایر بود شکایت بریتانیا را وارد ندانست و مصدق پیروز به ایران بازگشت .
مصدق در نیویورک به عنوان نخست وزیر ایران حاضر شد و آنچه منعکس کرد بی هیچ شکی، خواست و نظر دولت مرکزی محمد رضا شاه پهلوی بوده ولی به هر جهت حضور شخص وی و مطرح شدن موضوع از زبان وی، او را در انظار، مبدل به قهرمان ملی کرد و قدرت او را بیشتر نموده به گستاخی و سر کشی وی در برابر دولت انجامید.انتخابات دوره هفدهم مجلس به تشنج کشیده شد. مصدق دستور توقف انتخابات را با این بهانه که ارتش در انتخابات شهرستانها دخالت میکند، صادر کرد.
مصدق از شاه درخواست کرد تا خودش همزمان وزارت جنگ را نیز بر عهده بگیرد اما این درخواست از طرف شاه رد شد. مصدق در جواب، از مقام خود استعفا کرد. مجلس قوام را به نخستوزیری انتخاب کرد و او با صدور بیانیه شدید الحنی نخستوزیری خود را آغاز کرد و تندی این بیانیه موجب شد همه با هم خواستار کناره گیری قوام شوند .
در این زمان حزب توده که بعد از انقلاب مارکسیستی در شوروی سابق اظهار وجود کرده بود و بزرگترین حزب و تشکیلات ایران بود به ائتلاف بزرگ ضد قوام پیوست. همچین اسلامگرایان به جهت اشاره قوام به تجدد! و "جدایی دین از سیاست" در اعلامیه اش، به شدیدترین شکل به رویارویی با او پرداختند. رهبران مذهبی و در راس آنها آیتالله کاشانی بازارها را به تعطیلی کشانده و اخطار کردند که اگر قوام بر سر کار بماند، حکم جهاد میدهند. که صد البته این شجاعت و نیرو را کسی به آنان تزریق نفرموده بود جز مصدق که در بخش های قبل به اسلامی گری او و عقیده او مبنی بر لزوم ایدولوژیک بودن حکومت، اشاره کرده ایم ولی جالبتر اینکه اسلامیون برای مبارزه با تجدد از هیچ کار، حتی اتحاد با کمونیست های دو آتشه! رویگردان نیستند! پیوند با ضد دین برای برقراری دین؟؟؟ جلل خالق!
در پی این تظاهرات قوام از سوی شاه مجبور به استعفا شده و مصدق با رای تمایل مجلس ،بار دیگر به نخستوزیری ایران رسید و ریاست مجلس به آیتالله کاشانی!! سپرده شد. با اینحال به مرور او و برخی از قدیمی ترین یاران مصدق از او فاصله گرفته و حتی به مقابله مستقیم به دولت او پرداختند. پس از این اتفاق، رابطه وی با شاه به تیرگی گرایید.
در اردیبهشت ماه ۱۳۳۲ سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانیِ و از هواداران دکتر مصدق، ربوده شده و جسدش پس از چند روز کشف گردید. مصدق در تحقیقات خود اتهام را متوجه سرلشکر زاهدی و دکتر بقایی کرد. زاهدی به مجلس پناهنده شد و کاشانی به او مصونیت داد. ولی بقایی دستگیر شد.
همین باعث شد تا مصدق و کاشانی به شکل علنی رودر روی یکدیگر قرار بگیرند.. پس از آن حسین مکی و یاران قدیمی او در جبهه ملی! تلاش هایی را به کار انداختند تا مصدق را از این طریق سرنگون کنند.
روحانیون بعد از قضیه کاشانی، به شدت از مصدق دور شدند .کاشانی با پشتیبانی از دسته جات مذهبی، از جمله دار و دسته شعبان جعفری و طیب، اعلام پیاپی "در خطر بودن اسلام" ،آشکارا به تضعیف دولت مصدق اهتمام ورزید. ( خود کرده را تدبیر نیست! ) . پس از ۲۸ مرداد، سید ابوالقاسم کاشانی به شاه که به کشور و قدرت بازگشته بود به همراه مرجعیت زمان، آیت الله بروجردی تبریک گفت. در یک اظهارنظر آشکار پس از کودتا نیز کاشانی گفت: "مصدق شاه را مجبور کرد که ایران را ترک نماید اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد بازگشت. ملت شاه را دوست دارد و رژیم جمهوری مناسب ایران نیست.
"..........به یزدان اگر خرد داشتند....کجا این سرانجام بد داشتند؟؟؟
در روز ۲۵ مرداد شاه فرمان عزل مصدق را از نخست وزیری صادر کرده به وی ابلاغ میکند ، مصدق از دریافت آن سر باز میزند و بدین ترتیب از دستور شاه سر پیچی میکند..پس از این تمرد، در روز ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ عده ای از همین روحانیون، به همراه ارتشیان و مردم عادی ،خود را به خانه مصدق رسانده ، گارد نگهبانی نخست وزیری را نابود می کنند زندانیان از جمله بقایی را آزاد کرده و مرکز رادیو را به اشغال در می آوردند. تا بدین ترتیب نخست میراشرافی، نماینده مجلس ومصطفی کاشانی فرزند ایت الله کاشانی و سپس نمایندگان دیگر جریانات ضد مصدقی خطابه خود را میخوانند .در روز ۲۹ مرداد مصدق ، به همراه یارانش خود را به شهربانی تسلیم کردند. در حکومت آخوندی، این روز را کودتای آمریکایی 28 مرداد خواندند. در سالهای اخیر تاریخ نگاران دیدگاههای پیشین مبنی بر "کودتا بودن" ویا "زیانبار بودن" 28 امرداد را به چالش کشیده اند. از اینان میتوان به دکتر علی میرفطروس، دکتر موسی غنی نژاد ، دکتر پیروز مجتهدزاده، دکتر جلال متینی، دکتر صادق زیباکلام، دکتر هوشنگ نهاوندی، دکتر عباس میلانی، فریدون مجلسی، داریوش بایندر, محمدحسن سالمی، حمید شوکت و محمد قوچانی، در کنار چهره هایی چون ایرج امینی (فرزند علی امینی) ، دکتر محمود کاشانی (فرزند آیت الله کاشانی) ، و اردشیر زاهدی (فرزند سرلشکر زاهدی) اشاره کرد
محمد مصدق را پس از۲۸ مرداد در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال حبس مجرد محکوم . استدلال دادستان این بود که دکتر مصدق در پی دریافت فرمان عزل پادشاه از روز 25 مرداد تا روز 28 مرداد نخست وزیر نبوده است و این دادگاه به اتهامات او پس از برکناری از نخست وزیری یعنی تمرد از فرمان پادشاه رسیدگی میکند. دادگاه اگرچه او را از اتهامات مهمی چون اقدام علیه اساس سلطنت و کودتا علیه قانون اساسی که حکم اعدام داشت، تبرئه کرد ولیی به جهت تمرد از فرمان شاه او را به سه سال زندان محکوم کرد. مصدق پس از گذراندن سه سال زندان، به ملک خود در احمد آباد رفته و تا پایان زندگی در آنجا ماند.اگرچه مصدق نخستین کسی بود که سرنگونی خود را غیرقانونی و خواند ولی هرگز تا پایان عمرآنرا آمریکایی ندانست و تنها از انگلیسیها به بدی یاد میکرد.
او تا آخرین روز حیات با جبهه ملی در تماس و به آنان خط داده ، آنان را در جریان تمام وقایع راهنمایی میکرده...
در دل شعله فرو رفتن و ننداختن است
مذهب زنده دلان خواب و پریشانی نیست
از همین خاک جهان دیگری ساختن است
قاجار تا دکتر مصدق....پایه گذار ایدولوژی اسلامی
مصدق، نوه ناصردین شاه قاجار و نبیره مهد علیا کیست؟ و ریشه مخالفت های او با خاندان پهلوی در چه بود؟
محمد مصدق از شازده گان دربار قاجار بود. مادرش شاهزاده نجمالسلطنه , نوه مهد علیا (قاتل امیرکبیر)دختر شاهزاده فیروز میرزا نصرت الدوله و پدر او میرزا هدایت الله آشتیانی وزیر دفتر ناصرالدین شاه از خاندان مستوفیان بود
در آن زمان، مهمترین مشاغل کشور بعد از مقام سلطان، شغل مالیه بود و بالاترین مقام آن را مستوفی الممالک مینامیدند . و این شغل را بطور رسمی میرزا حسن مستوفی الممالک در اختیار داشت ولی نامبرده بطور کامل همه کارها را به وزیر دفترش یعنی پدر شازده محمد خان ، محول مینمود
همچنین در آن دوره مرسوم بوده هر گاه یکی از حقوق بگیران دولت در میگذشت دو سوم حقوق او به بازماندگان میرسید. مصدق، یا بهتر بگوییم شازده محمد خان مستوفی که در ان زمان هنوز تبدیل به مصدق نشده بود، به دلیل نسبیت او با دربار قاجار و شازده بودن او حقوق های مختلفی را تا آخر عمر دریافت میکرد که در اینجا تنها مجال اشاره به برخی از ان هاست از جمله: پدر وی، میرزا هدایت الله خان مستوفی از ناصرالدین شاه درخواست کرد که شازده محمد خان (مصدق) ۹ ساله در ردیف مستوفیان زبردست قرار گیرد و در فهرست حقوقبگیران درآید و ناصرالدین شاه آن را پذیرفت . علاوه بر آن ،در تاریخ ۱ شهریور۱۲۷۱ خورشیدی پدرشازده محمد خان درگذشت. پسران او به لقبهای موثق السلطنه و مصدق السلطنه ملقب شدند . بنابر این همین زمان دو سوم حقوق دوران خدمت میرزا هدایت الله خان مستوفی، وزیر دفتر، بین پسرانش تقسیم شد و و به مصدق هم رسید.
شازده محمد خان بشدت تحت نفوذ فکری و تعلیمات سیدجمال الدین اسدآبادی بوده الفت و محبتی خاص نسبت به وی داشته زیرا.. پدر مصدق السلطنه ، قبل از فوت خویش همه جا اورا با خود میبرده و هنگامی که برای اولین بار سیدجمال الدین اسدآبادی به تهران آمد و به دیدن وی شتافتند، شازده محمد خان هفت ساله بوده در تمام جلسات سید شرکت داشته ومورد مرحمت و تفقد فراوان سید قرار داشته ، در زمانی که برای بار دوم سید به ایران مسافرت میکند محمد خان ده ساله بود و با تصمیم خود،در تمام جلسات آموزشی وی، حاضر میشده جزو مریدان پروپا قرص وی شد و تا پایان عمر به عقاید او درباره اتحاد اسلامی و ارتباط او با گروه زیرزمینی اسلام پا برجا ماند
. بعد از فوت پدر، مادر شازده محمد خان مصدق السلطنه ، با فضل الله خان وکیل ا ممالک ازدواج مجدد کرده به تبریز میرود که به محض قتل ناصردین شاه و تاجگذاری مظفردین شاه قاجار(برادرش) به دربار تهران عزیمت میکنند و دانستن زبان ترکی توسط مصدق مربوط به دوران اقامت وی در تبریز است
پس از این به بعد از شازده محمد مصدق السلطنه ای صحبت میکنیم که دایی او شاه ایران، مظفرالدین شاه قاجار است و پدر خوانده او(شوهر مادرش)، میرزا فضل الله خان وکیل الملک منشی مخصوص شاه . بدین ترتیب مظفرالدین شاه، به خواست وکیل الملک ،فرمان استیفای خراسان را به نام میرزا مصدق السلطنه صادر می کند .
مصدق از آغاز کار به سمت مستوفی خراسان، در درازای ده سال یعنی تا پایان سلطنت مظفرالدین شاه، املاکی بسیار را خریده بود در اوایل مشروطیت در ردیف یکی از بزرگ فئودالهای کشور در آمده و شخصا در ردیف مادرش نجم السلطنه و دایی اش فرمانفرما قرار گرفته بود. در فهرستی که در آن زمان به چاپ رسید، ۹۳ مالک بزرگ یا فئودال ایران را نام برده بود که از جمله نامهای نامی آن زمان به چشم میخورد: حضرت اقدس والا آقای عضد السلطان (شوهر خواهر مصدق)؛ حضرت مستطابه علیه عالیه حضرت علیا دامت شوکتها (خاله مصدق)؛ حضرت والا آقای عبدالحسین میرزا فرمانفرما (دایی مصدق)؛ جناب آقای امام جمعه (برادر زن مصدق)؛ جناب حاجی ناصرالسلطنه (برادر شوهر مادر مصدق)؛ جناب مستطاب اجل آقای وزیر دفتر (میرزا حسین برادر مصدق)؛ حاجیه نجم السلطنه (مادر مصدق)؛ جناب آقای ظهیرالاسلام (برادر زن مصدق)؛ جناب وکیل الملک (شوهر مادر مصدق) و خود جناب مصدق السلطنه!
مصدق در سن ۲۲ سالگی با دختر ظهیرالاسلام امام جمعه تهران ازدواج میکند . نام او زهرا و ملقب به شمس السلطنه بود. مادر زن مصدق ، دختر عموی خودش ضیاالسلطنه ، دختر ناصرالدین شاه بود. ازدواج این دو ۶۴ سال تا پایان زندگانی اشان ادامه یافت. ( در اینجا نیز به نحوی دیگر سابقه اسلامی بودن مصدق را در ازدواج با دختر امام جمعه میبینیم) ...بعد هادر زمانیکه درخواست نمایندگی اصفهان را میکند، دلیل انتخاب این شهر را در خاطرات خود چنین بیان میکند:
همسرم در اصفهان دو ملک موروثی داشت موسوم به کاج و خواتونآباد که این زمینها سبب شده بود با بعضی از رجال و اعیان آن شهر آشنا بشوم
در آغاز دوران مشروطه، مصدق تصمیم به خانه نشینی و تحصیل علوم سیاسی میگیرد..وی در خاطرات خویش، علت این تصمیم را چنین مینویسد: ۱- شغل مستوفی اعتبار خود را از دست داده است و مردم مستوفی را معادل دزد میداند.._ فراموش نکنیم که پدر او در تمام این سالها یک مستوفی بود
۲- و اما دلیل دوم: بعد از مشروطه ، تجدید رژیم به چهره های نو نیاز دارد..چهره های قدیمی میروند و جای خود را به افراد جدید میدهند من نیز خود را از جرگه آنان خارج میکنم تا هم بتوانم درس بخوانم و هم در دولت جدید نقشی داشته باشم..
یعنی باید به ذکاوت وی آفرین گفت که بخوبی قادر بود درک کند در هر موقعییت جدید چطوربا تغییر چهره و مسلک، بتواند بر سر کار بماند!
مصدقالسلطنه در سال ۱۲۸۷ خورشیدی برای ادامه تحصیلات خود به فرانسه رفت و پس از پایان یافتن تحصیل در مدرسه علوم سیاسی پاریس به سویس رفت و به دریافت درجه دکترای حقوق در دانشگاه نوشاتل نائل آمد. موضوع پایان نامه دکترای وی ارث در احکام اسلامی بود.
در این دوران، انقلاب مشروطه با فداکاری و دلاوریهای قهرمانان آن یعنی یپرم خان ارمنی، ستار خان و باقر خان، به ثمر میرسد و فرمان آن اجرا و ثبت میگردد.
وی به مجلس میرود و متقاضی نمایندگی در اصفهان میشود..وی در این هنگام کمتر از ۳۰ سال داشته، چند سالی در مجلس شورا عنوان نماینده اصفهان داشته بعد از آن والی فارس شده حکم خود را از دست وثوق الدوله دریافت میکند. در زمان نمایندگی اصفهان و بعد ها در زمان ولایت فارس ، تقريبا خزانه خالی وايران بحالت ورشکستگی در آمده بود دولتين روس و انگليس ايران را بين خود با بستن قراردادی بد و قسمت تقسيم کرده.د ولت روس با قوای خود شهر مشهد وتبريز را اشغال واقدام بکشتار و اعدام آزاديخواهان کرد در سال۱۹۱۹ بدترين وننگين ترين قراردادهای ممکنه در زمان زمامداری سلاطین قاجار بوسيله وثوق الدوله(نخست وزير احمد شاه قاجار و همان کسیکه حکم ولایت فارس را به مصدق میدهد)، را با دولت انگليس بامضاء میرساند .بدين ترتيب کشور ايران بصورت يکی از کشورهای مشترک المنافع دولت انگليس در ميآمد .بدين ترتيب اختيارت کامل کشور از جمله سياسی، نظامی واقتصادی در بست در اختيار دولت انگليس قرار ميگرفت بوسيله همين خانواده ثروتهای ايران را به 36 امتياز تقسيم کرده و در اختيار دولتهای خارجی گذارده بودند در قبال آن بود که بطور کلی چوب حراج ايران زده شده بود...در تمام این دوران مصدق همچنان والی فارس است و در خواب گران و هیچکدام از این وقایع عرق میهن پرستی وی را خدشه دار نکرده، کوچکتری اعتراضی به اینهمه ظلم، اعلام نمیکند ...
در این هنگام مصدق السلطنه ۴۱ سال دارد..تا این هنگام در مقابل تمام نابسامانی ها و تجاوزات و دست درازی های دول خارجی هیچ نمیگوید...آیا چنین چیزی از یک ایرانی وطن پرست ممکن است؟ یک ایرانی یا وطن پرست است یا نه..اگر هست بخصوص که دارای مقام و منصبی چون نماینده گی مجلس و فرمانداری فارس! باشد .عزیزان درباره زمانی صحبت میکنیم که نماینده مجلس بودن یعنی قدرت! چه برسد به فرماندار فارس بودن! به ویژه که دارنده این مقام شخصی است که از دربار میاید! ولی کوچکترین مشگلی با این دست درازی ها ندارد.
تا کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ در این مقام ماند
اين کشمکشها همچنان ادامه داشت تا درسوم اسفند ماه ۱۲۹۹ خداوند اهورائی ايران قدرت خود برای نجات کشور از اين همه بدبختی نشان داده و بکمک مردی با اراده وايراندوست بنام رضا خان که در آنزمان بنا بر لياقت واستعداد وکاردانی وتربيت سربازی بدرجه سرتيپی رسيده بود شتافت . اين مرد بزرگ فردی بود ايرانی واز ده کوچکی بنام آلاشت سواد کوه از خطه مازندران . دوران سربازيش را در بریگارد قزاقها که در آن روزها تنها سپاهی بود که در ايران وجود داشت گذرانيده .
او با يک کودتای بدون خونريزی بار ديگر کشور ايران را از خطر نيستی و تجزيه نجات بخشيد.
در 131 سال حکومت سلسله قاجار در ايران که از اين حدود 41 سال از آنرا خود جناب مصدق السلطنه در آن دولت شرکت داشته اند
در زمانيکه کودتا در حال شرف تکوين بود مصدق السلطنه چنانکه قبلا نيز گفته شد فرماندار استان فارس بودند .
از طرف مرکز تلگرافی باين مضمون بايشان ابلاغ ميشود : مبنی بر اينکه ايشان بايد از اوامر مرکز تبعيت نمايد در غير اينصورت بخدمت ايشان پايان داده ميشود .
در اينجا است که جناب شازده محمد از خواب گران بيکباره بيدار شده بيکباره به دکتر مصدق تبد يل شده ودر جواب مرکز می نويسد که ايشان حکومت مرکز را برسميت نمی شناسد وآنرا غير قانونی بحساب میآورند ..و از مقام خود مستعفی گشت و برای مصون ماندن به ایل بختیاری پناه برد. و تا پایان سقوط کابینه سید ضیاء مهمان خوانین بختیاری باقی ماند.
از اینجاست که دشمنی مصدق با خاندان پهلوی آغاز میشود...مصدق یک شازده و خان قاجار است...سالهاست که در زیر پرچم قاجار زندگی کرده، علاوه بر حقوق و مزایا و زندگی درباری، تبدیل به یکی از بزرگترین فئودال های کشور شده، پیوسته دارای مقام و منصبیوزیر گونه بوده و تمام خاندان وی از مادر و برادر و دایی و پسر عمو گرفته تا همسر و والدین همسر، دارای عناوین و القاب، پست ها و مقام های کلیدی کشوری و استانی هستند و در چنین شرایطی کسی به اسم رضا خان از راه میرسد و میخواهد سلسله جنبان او را بجنباندو نه تنها موقعییت خود او و بلکه تمامی خانواده او را به خطر اندازد.....بلکه فرزند و برادر زدگی و عمو زادگی دیگر لقب و عنوانی را برای او در بر نخواهد دشت و از همه مهمتر پیش بینی آینده برای این خانواده غیر ممکن میگشت بنا بر این اگر رضا خان ایران را از دست روس و انگلیس و دوران ظلمت و آشوب نجات میدهد آنهم بدون خونریزی ، برای او بسیار کمتر از مبهم بودن آینده و به خطر افتادن موقعیت وی ارزش دارد...چرا که در زمانیکه اتفاقاتی بس ننگین توسط خاندان قاجار رخ داد و ایران را به فنا کشاند جز سکوت چیزی از ایشان شنیده نشد .
مصدق در دوره پنجم و ششم مجلس شورای ملی به وکالت مردم تهران انتخاب شد. طرح انقراض سلسله قاجاریه در مجلس مطرح و او از اندک نمایندگانی بود که با این طرح مخالفت کرد. با رای اکثریت نمایندگان، پادشاهی خاندان قاجار منقرض و رضا خان سردار سپه نخست وزیر وقت به شاهی رسید. مصدق به علت ادامه مخالفت با دستگاه حاکمه رضا شاه خانه نشین شد و زیر نظر بود . در اواخر سلطنت رضاشاه پهلوی به زندان افتاد ولی پس از چند ماه با کمک ارنست پرون دوست ولیعهد (متوجه نفوذ درباریان قاجار و حمایت آنان از مصدق هستید که تعدادشان با توجه به اینکه رضا شاه بدون خونریزی به تخت نشست کم نیست ) ،آزاد شدو در ملک خود در احمد آباد مجبور به سکوت شد. در سال ۱۳۲۰ ایران به وسیله نیروهای شوروی و بریتانیا اشغال گردید و رضا شاه از پادشاهی برکنار و به آفریقای جنوبی تبعید شد و مصدق که دیگر القاب را به دور انداخته دکتر مصدق نامیده میشد، به تهران برگشت. قابل توجه کسانی که رضا شاه را روس و انگلیسی خوانده و مدعی هستند که این ایرانی لایق و فداکار توسط عوامل بیگانه بر سر کار آمد و دست نشانده بود!
...
. مصدق ، این آخوند بی عمامه فرنگ رفته، که از بدو کودکی و حضور او در کلاسهای اسلامی سید جمالدین، همیشه اعتقاد به سنت گرایی و نیروهای زیر زمینی اسلامی داشته، تز پایان نامه تحصیلی خود را در درباره قانون ارثیه در اسلام مینویسد، و با دختر یک امام جمعا ازدواج میکند، در تمام دوران قاجار بدلیل موقعیت و منصب وهمینطور، شرایط سنتی و عقب مانده ان دوران، حرکتی خاص در جهت پیشبرد اسلام نمیکند. ولی به محض به قدرت رسیدن رضاشاه، و در خطر دیدن موقعیت خود، از تلاش رضا شاه برای مدرنیزه کردن کشور سو استفاده کرده، با تکیه بر آخوندها و قرآن و اسلام در جهت کوبیدن وی بر میاید...تلاش دوران پهلوی در تمام دوران سردمداری، تلاش در جهت پیروزی مدرنیته بر سنت گرایی بوده و در نهایت این تلاش در سال ۵۷، با کمک تحجر گرایانی چون مصدق، خمینی و بقیه دار و دسته، به شکست گراییده ، سنت گرایی و قهقرا بر مدرنیته پیروز میشود...
با روی کار آمدن رضا شاه، و اراده وی در رساندن کشور به استانداردهای جهانی و در هم کوبیدن خرافات و عقب ماندگی فرهنگی، فرصت را مغتنم شمرده، از فرسودگی ذهنی ملایان و سنت گرایی تاریخی نادانان در دوران سلاطین قاجار،سواستفاده کرده، رگهای اسلام پرستی اش منقبض شده، و کمر به مبارزه با مدرنیسم و تلاش رضا شاه برای بیرون آوردن کشور از منجلاب آخوندیسم، میبندد..در اینجا نمیتوان گفت انگیزه وی نخست پیدا کردن چاره ای زیرکانه برای مبارزه با رضا شاه بوده یا اینکه وی واقعا فردی مذهبی بوده، ولی با توجه به سابقه تعلیمات مذهبی او،میتوان گفت ریشه های مذهبی او به یک باره به سلاحی برنده در داستان او تبدیل شدن که با موقعیت ان روز جامعه انطباق کامل دشت....
مصدق که سابقا از زکاوت او سخن گفتیم، در اولین روز ورود خود به مجلس، قران با خود میبرد، عکسی از حضرت محمد نشان میدهد و میگوید این پادشاه اسلام است و ایران در دست اوست! پادشاه ایران رضا خان نیست! و با این سخن زیرکانه، رضا شاه را در برابر محمد پیامبر قرار داده و از همین جا به رضا شاه اعلان جنگ میکند...او با این ترفند، حمایت ملایان و مذهبیون را خریداری کرده و راه را برای ورود ملایان به مجلس باز میکند بطوریکه تیتر روزنامه های آن زمان همه به وی حمله ور میشوند که در ایران هرگز تا این حد روحانیون دار ارکان دولت دخالت رسمی نداشته اند..
از همین جاست که وقوع انقلاب اسلامی در ایران کلیک میخورد...کسانیکه برای چرای خود تا امروز نتوانستند جوابی پیدا کنند، جواب اینجاست: مصدق!
مصدق در آن لحظه می ایستد و میگوید، اسلام عالی و برتر است و بر تر از اسلام چیزی نیست، پادشاه اسلام محمد رسول الله است و پرچم ایران در دست او و از نمایندگان مجلس میخواهد که از جای خود برخیزند و این جمله را به همراه او تکرار کنند!
بله...تقدیم ایران به محمد رسول الله در زمان مصدق انجام میگیرد...از حکومت خمینی چه گله ای دارید؟
مصدق معتقد بود در جامه باید یک یدولوژی حکومت کند و مردم بدون یک یدولوژی از دست میروند! مصدق به دولت اسلامی عثمانی بسیار اعتقاد دشت و میگفت در از زمان سرباز اسلام ،سرباز بود چون فکر میکرد اگر بکشد، میرود به بهشت! اگر هم کشته شود میرود به بهشت! جالب نیست دوستان؟ آیا به یاد چیزی خاصی نمی افتد؟ آیا این پایه و اساس تروریست اسلامی نیست که بعد از دوران عثمانی، مصدق خواستار احیای ان بود؟ نکته جالبتر چیست؟ که در این عقیده و ماتم و اندوه برای شاهان عثمانی، ۲ شخص دیگر هم عقیده مصدق بودند. حدس نمیزنید؟ خمینی و علی شریعتی! باز میگویید آشوب ۵۷ از کجا آمد؟
مصدق همیشه و علنا گفته است اگر ما در جامعه خود سنتی و عقیده ای داریم آن را باید حفظ کنیم و تغیری در آن ندهم به بهانه اینکه تجدد است و تجدد اینگونه میخواهد....در اینجا چه میبینید دوستان ؟؟ آیا چیزی غیر از مبارزه ای آشکار و روشن با تجدد؟ آیا قهرمانان مشروطه این بود چیزی که میخواستند؟ مصدق میگوید در جامعه ما همیشه باید اصل اسلامیت! اصل اولیه باشد و ما نباید مملکت را با این تجدد خراب کنیم! تجدد تجدد تجدد!مبارزه با تجدد ! آیا این است چیزیکه مردم ایران به دنبال ان بود؟ تحجر؟ خوب با ۳۳ سال حکومت اسلامی متحجرین چه مشگلی داریم؟ مصدق کار را به آنجا رساند که در دورهای بعدی انتخابات مجلس، رئس مجلس یک آخوند بود و او معتقد بود حضور روحانیت در درون مجلس برای مبارزه با رضا شاه ضروری است!
هم وطنان فراموش نکنیم که مصدق با سابقه خانوادگی اش، بدین ترتیب نه تنها از پشتیبانی روحانیون، بلکه از پشتیبانی کلیه اقوام قاجار و نوه نتیجه ها و کلیه مالکین فئودال و بازاریان ان زمان برخوردار بود که هر کدام به دلیلی و از ترس از دست دادن چیزی، پشت او صف میکشیدند..
این است مصدق، نماینده ملی گرایی! البته که مجاهدین و ملی مذهبیون مصدق را نمایندهملی گرایی میدانند!
وی در زمان نخست وزیری خود قوانینی اسلامی چون منع فروش مشروب، تعطیلی روزشهادت جعفر صادق و قوانینی در مورد سهولت سفر زائرین به مکه و منع خوردن و نوشیدن در انظار عمومی در ماه رمضان را به تصویب میرساند.
و اگر ۵۰ سال حکومت پهلوی نبود، ایدولوژی اسلامی که مصدق پایه گذار آن بود و اجرای قوانین شرع از همان دوران آغاز میگردید ...در حالیکه همه علی شریعتی را پایه گذارایدولوژی اسلامی و خمینی را مامور اجرای آن میدانند، باید اذعان کرد که بنیانگذار ایدولوژی و تفکر اسلامی و دخالت اسلام در حکومت و تقدیم این کشور به اسلام و ترجیح مسلمان بودن بر ایرانی بودن، توسط مصدق بنیان گذاری شد
وقایع بعدی این دوران به این ترتیب است که بعد از تبعید رضا شاه، محمد رضا شاه پهلوی به تخت سلطنت مینشیند.. مصدق و یارانش که چندی قبل جبهه ملی را تشکیل داده بودند، که خود جبهه ملی از عوامل اصلی پیروزی خمینی در آشوب ۵۷ بوده .. با کسب هشت کرسی از دوازده کرسی تهران به مجلس راه یافتند.. پس از کشته شدن سپهبد حاجیعلی رزمآرا توسط فداییان اسلام ، قانون ملی شدن صنایع نفت در مجلس شورای ملی در تاریخ ۲۷ اسفند۱۳۲۹ و در مجلس سنا در تاریخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب رسید
با امضای قانون ملی شدن نفت از سوی شاه و رسمیت یافتن آن حسین علاء که بعد از رزمآرا نخست وزیر شده بود، استعفا کرد.. در این زمان جمال امامی نماینده طرفدار دربار در حین مذاکرات مجلس به مصدق پیشنهاد نخست وزیری می نماید که سریعا پذیرفت. به این شرط که در همان جلسه قانون خلع ید از شرکت نفت ایران و انگلیس به تصویب برسد. مصدق در خاطرات خود توضیح میدهد که در آنزمان ارتباطش با شاه خوب بوده . مصدق بلافاصله پس از نخست وزیری اجرای خلع ید از انگلیسیها را در دستور کار قرار داد.. بیرون راندن شرکت انگلیسی باعث اعتراض دولت بریتانیا شد. با شکایت دولت انگلیس از دولت ایران در شورای امنیت سازمان ملل، مصدق عازم نیویورک شد و به دفاع از حقوق ایران پرداخت. نتیجه به نفع ایران شد. در سال بعد مصدق به دادگاه لاهه رفت تا در آنجا به شکایت شرکت انگلیسی پاسخ دهد. در آنجا نیز دادگاه بینالمللی که در راس آن یک قاضی انگلیسی به نام سر آرنولد مک نایر بود شکایت بریتانیا را وارد ندانست و مصدق پیروز به ایران بازگشت .
مصدق در نیویورک به عنوان نخست وزیر ایران حاضر شد و آنچه منعکس کرد بی هیچ شکی، خواست و نظر دولت مرکزی محمد رضا شاه پهلوی بوده ولی به هر جهت حضور شخص وی و مطرح شدن موضوع از زبان وی، او را در انظار، مبدل به قهرمان ملی کرد و قدرت او را بیشتر نموده به گستاخی و سر کشی وی در برابر دولت انجامید.انتخابات دوره هفدهم مجلس به تشنج کشیده شد. مصدق دستور توقف انتخابات را با این بهانه که ارتش در انتخابات شهرستانها دخالت میکند، صادر کرد.
مصدق از شاه درخواست کرد تا خودش همزمان وزارت جنگ را نیز بر عهده بگیرد اما این درخواست از طرف شاه رد شد. مصدق در جواب، از مقام خود استعفا کرد. مجلس قوام را به نخستوزیری انتخاب کرد و او با صدور بیانیه شدید الحنی نخستوزیری خود را آغاز کرد و تندی این بیانیه موجب شد همه با هم خواستار کناره گیری قوام شوند .
در این زمان حزب توده که بعد از انقلاب مارکسیستی در شوروی سابق اظهار وجود کرده بود و بزرگترین حزب و تشکیلات ایران بود به ائتلاف بزرگ ضد قوام پیوست. همچین اسلامگرایان به جهت اشاره قوام به تجدد! و "جدایی دین از سیاست" در اعلامیه اش، به شدیدترین شکل به رویارویی با او پرداختند. رهبران مذهبی و در راس آنها آیتالله کاشانی بازارها را به تعطیلی کشانده و اخطار کردند که اگر قوام بر سر کار بماند، حکم جهاد میدهند. که صد البته این شجاعت و نیرو را کسی به آنان تزریق نفرموده بود جز مصدق که در بخش های قبل به اسلامی گری او و عقیده او مبنی بر لزوم ایدولوژیک بودن حکومت، اشاره کرده ایم ولی جالبتر اینکه اسلامیون برای مبارزه با تجدد از هیچ کار، حتی اتحاد با کمونیست های دو آتشه! رویگردان نیستند! پیوند با ضد دین برای برقراری دین؟؟؟ جلل خالق!
در پی این تظاهرات قوام از سوی شاه مجبور به استعفا شده و مصدق با رای تمایل مجلس ،بار دیگر به نخستوزیری ایران رسید و ریاست مجلس به آیتالله کاشانی!! سپرده شد. با اینحال به مرور او و برخی از قدیمی ترین یاران مصدق از او فاصله گرفته و حتی به مقابله مستقیم به دولت او پرداختند. پس از این اتفاق، رابطه وی با شاه به تیرگی گرایید.
در اردیبهشت ماه ۱۳۳۲ سرتیپ افشارطوس، رئیس شهربانیِ و از هواداران دکتر مصدق، ربوده شده و جسدش پس از چند روز کشف گردید. مصدق در تحقیقات خود اتهام را متوجه سرلشکر زاهدی و دکتر بقایی کرد. زاهدی به مجلس پناهنده شد و کاشانی به او مصونیت داد. ولی بقایی دستگیر شد.
همین باعث شد تا مصدق و کاشانی به شکل علنی رودر روی یکدیگر قرار بگیرند.. پس از آن حسین مکی و یاران قدیمی او در جبهه ملی! تلاش هایی را به کار انداختند تا مصدق را از این طریق سرنگون کنند.
روحانیون بعد از قضیه کاشانی، به شدت از مصدق دور شدند .کاشانی با پشتیبانی از دسته جات مذهبی، از جمله دار و دسته شعبان جعفری و طیب، اعلام پیاپی "در خطر بودن اسلام" ،آشکارا به تضعیف دولت مصدق اهتمام ورزید. ( خود کرده را تدبیر نیست! ) . پس از ۲۸ مرداد، سید ابوالقاسم کاشانی به شاه که به کشور و قدرت بازگشته بود به همراه مرجعیت زمان، آیت الله بروجردی تبریک گفت. در یک اظهارنظر آشکار پس از کودتا نیز کاشانی گفت: "مصدق شاه را مجبور کرد که ایران را ترک نماید اما شاه با عزت و محبوبیت چند روز بعد بازگشت. ملت شاه را دوست دارد و رژیم جمهوری مناسب ایران نیست.
"..........به یزدان اگر خرد داشتند....کجا این سرانجام بد داشتند؟؟؟
در روز ۲۵ مرداد شاه فرمان عزل مصدق را از نخست وزیری صادر کرده به وی ابلاغ میکند ، مصدق از دریافت آن سر باز میزند و بدین ترتیب از دستور شاه سر پیچی میکند..پس از این تمرد، در روز ۲۸ مرداد ماه ۱۳۳۲ عده ای از همین روحانیون، به همراه ارتشیان و مردم عادی ،خود را به خانه مصدق رسانده ، گارد نگهبانی نخست وزیری را نابود می کنند زندانیان از جمله بقایی را آزاد کرده و مرکز رادیو را به اشغال در می آوردند. تا بدین ترتیب نخست میراشرافی، نماینده مجلس ومصطفی کاشانی فرزند ایت الله کاشانی و سپس نمایندگان دیگر جریانات ضد مصدقی خطابه خود را میخوانند .در روز ۲۹ مرداد مصدق ، به همراه یارانش خود را به شهربانی تسلیم کردند. در حکومت آخوندی، این روز را کودتای آمریکایی 28 مرداد خواندند. در سالهای اخیر تاریخ نگاران دیدگاههای پیشین مبنی بر "کودتا بودن" ویا "زیانبار بودن" 28 امرداد را به چالش کشیده اند. از اینان میتوان به دکتر علی میرفطروس، دکتر موسی غنی نژاد ، دکتر پیروز مجتهدزاده، دکتر جلال متینی، دکتر صادق زیباکلام، دکتر هوشنگ نهاوندی، دکتر عباس میلانی، فریدون مجلسی، داریوش بایندر, محمدحسن سالمی، حمید شوکت و محمد قوچانی، در کنار چهره هایی چون ایرج امینی (فرزند علی امینی) ، دکتر محمود کاشانی (فرزند آیت الله کاشانی) ، و اردشیر زاهدی (فرزند سرلشکر زاهدی) اشاره کرد
محمد مصدق را پس از۲۸ مرداد در دادگاه نظامی محاکمه و به سه سال حبس مجرد محکوم . استدلال دادستان این بود که دکتر مصدق در پی دریافت فرمان عزل پادشاه از روز 25 مرداد تا روز 28 مرداد نخست وزیر نبوده است و این دادگاه به اتهامات او پس از برکناری از نخست وزیری یعنی تمرد از فرمان پادشاه رسیدگی میکند. دادگاه اگرچه او را از اتهامات مهمی چون اقدام علیه اساس سلطنت و کودتا علیه قانون اساسی که حکم اعدام داشت، تبرئه کرد ولیی به جهت تمرد از فرمان شاه او را به سه سال زندان محکوم کرد. مصدق پس از گذراندن سه سال زندان، به ملک خود در احمد آباد رفته و تا پایان زندگی در آنجا ماند.اگرچه مصدق نخستین کسی بود که سرنگونی خود را غیرقانونی و خواند ولی هرگز تا پایان عمرآنرا آمریکایی ندانست و تنها از انگلیسیها به بدی یاد میکرد.
او تا آخرین روز حیات با جبهه ملی در تماس و به آنان خط داده ، آنان را در جریان تمام وقایع راهنمایی میکرده...
زنده باد سردار بزرگ رضا شاه کبیر
▃▃▃▃▃▃▅██ آریانا منوچهر ██▅▃▃
. . . ¨`*• ¨`*• ¨`¯` •
سرسره
و ناصرالدین شاه. . . ¨`*• ¨`*• ¨`¯` •
سرسره
زنده باد سردار بزرگ رضا شاه کبیر که نام پر افتخار و حیثیت بر باد رفته ایران توسط قاجارها به این کشور بازگرداند و از شاهان عیاشی همچو فتحعلی شاه و نصرالدین شاه و بازماندگان نوادههای آنها از کلفتها و دختر باغبونها امسال مصدق و مشیریها به همراه ملایان دست بوس قاجاریه را به زیر چکمههای خود در آورد و ایران و ایرانی را همچو نوادگانی در سازمان ناسا و استادان و روسای دانشگاه هاروارد آمریکا را به دنیا شناساند و به ما اعتبار داد،من نیز به عنوان یکی از نوادگان آن سردار دلیر به خود میبالم که توسط شاهان پهلوی، خیانت به ملت،هرج و مرج فساد و مزدوری توسط شاهان ایران ساز پهلوی زدوده گشت و آبادانی و حرمت ارج و قرب دوباره به این کشور بازگشت
جاوید باد شاه روح شاهان پهلوی شاد باشد
سرسره ناصرالدین شاه، سرسره فتحعلی شاه یا سرسره مرمر وسیلهای به شکل سرسره بوده است که برخی دیگر شاهان سلسله قاجار از آن برای آمیزش جنسی با زنان حرمسرای خود استفاده مینمودهاند.
نحوه استفاده از سرسره بدین صورت بود که شاه و تمامی همسران برهنه میشدند. شاه در پایین سرسره و در مکانی که بدن وی را ثابت و با حالت مناسب نگاه میداشت، مستقر میشد و همسران یکی یکی از بالای سرسره به پایین سرازیر میشدند و بعد از تماسی مختصر از شاه جدا میشدند تا نفر بعدی به پایین سرازیر شود. در مورد موقعیت شاه دو روایت هست (طاقواز خوابیده زیر سرسرهو یا قرار گرفته در روبروی آن).کارکرد سرسره
جان والتر مینویسد:
فتحعلیشاه ساعاتی را به خوشی صرف آن میکرد که زیبارویان حرم لخت و عریان، یک به یک از سرسره (ای که به همین منظور ساخته شده بود) پایین بلغزند و در میان بازوهای آقایشان قرار گیرند و سپس در بازیکنان در حوض غوطهور شوند.علی اکبر دهخدا مینویسد:
الان درست پنجاه پنج روز و پنج ساعت و پنج دقیقه بود که من به بعضی ملاحظات چرند و پرند ننوشته بودم، یعنی عادت یک سال و نیمه خودم را ترک کرده بودم و چنانکه همه ایرانیها میدانند ترک عادت موجب مرض است. یعنی .... و همانطور که خاقان مغفور فتحعلیشاه قاجار اگر روزی دو ساعت زیر سرسره عمارت نگارستان طاقواز نمیخوابید ناخوش میشد و ....اروند ابراهاميان نیر میگوید:
بنا بر یک داستان، فتحعلیشاه هر روز به عریان پشت دراز میکشید تا زنانش لخت و عریان از روی او سر بخورند.هر چند این سرسره به نام سرسره ناصرالدین شاه مشهور است، تاریخدانان شاهان پیش از او را ابداعکننده و استفاده کننده از این وسیله میدانند. داریوش شهبازی مینویسد: فتحعلیشاه، پدر بزرگ ناصرالدین شاه که به قولی بیش از هزار همسر داشت، چندین سرسره برای خود در نقاط مختلف ایران بنا کرده بود که از جمله میتوان به سرسره باغ نگارستان، سرسره کاخ سلطنتآباد، واقع در محوطهای که امروز پادگان نظامی چهارراه پاسداران در آن واقع است، و سرسره ری، در دل کوه، اشاره کرد. این سرسرهها توسط رضاشاه تخریب گردیدند
http://www.youtube.com/watch?v=yMt5DlO4BVw&list=PLrhF-rnbcyJCG7Na884CVjMRtkuc3U8xM&index=1
ترور جمهوری اسلامی به اهل سنت ایران، امنیت ملی کشور را تهدید میکند.
▃▃▃▃▃▅██ آریانا منوچهر ██▅▃▃
ترور جمهوری اسلامی به اهل سنت ایران، امنیت ملی کشور را تهدید میکند.
در خبرها آمده است که جمهوری اسلامی در نظر دارد تعدادی از فعالان فرهنگی مذهبی اهل سنت ایران را به جرم شرکت در ترور شیخ الاسلام برهان عالی اعدام نماید، این در حالی است که به گفتهی فعالان حقوق بشر دستگیری این افراد پیش از این ترور بوده و زمانی که ترور صورت گرفته متهمان در زندان بسر میبردند.
اقدام جمهوری اسلامی در ستم به اهل سنت تهدیدی است برای امنیت ملی ایران، زیرا اگر اقلیتها در جوامع احساس نمایند که از راه قانونی نمیتوانند به حقوق خویش برسند ممکن است دست به خشونت کور بزنند؛ ستم جمهوری اسلامی به اقلیتهای مذهبی در بسیاری از موارد مخصوصا ستم به اهل سنت ایران شرم آور است، با وجود جمعیت 20% اهل سنت در ایران هنوز نه تنها هیچ وزیر سنی که هیچ استاندار سنی مذهبی انتخاب نشده و به نظر حتی اهل سنت نمی توانند مدیر کل ادارهای نیز بشوند، در شهرهای با اکثریت سنی تمام مشاغل کلیدی و بسیاری از مشاغل عادی به دست شیعیان مورد اعتماد حکومت است؛ مثلا اگر کسی وارد ادارههای شهر زاهدان گردد، چیزی که بیشتر از همه چیز جلب توجه میکند، نبود کارمند بلوچ در ادارههاست؛ در ادارههای دولتی این شهر از رئیس گرفته تا منشی و نظافتچی تقریبا همه از زابلیهای شیعه هستند.
هنگامیکه در شهر زاهدان میگردی احساس تنفری عجیب از حکومت را در دل هر بلوچی احساس میکنی، وضع بهگونهای است که این تنفر از حکومت تبدیل به تنفر از شیعه شده است؛ زیرا اگر بلوچی شیعه گردد، رژیم او را از تمام امکانات زندگی بهرهمند میکند.
در شورشی که پس از پخش شدن شایعهی کشته شدن مولوی عبدالحمید در زاهدان پخش شد، مردم خشمگین این شهر، هر کس که لباسی غیر از لباس بلوچی را پوشیده بود مورد حمله قرار میدادند.
در قلب محلههای این شهر، حسینیههای زیادی را بر پا کردهاند و مراسم شیعیان را رساتر از همه جای ایران در آنجا برگزار میکنند.
در ادارات دولتی و بیمارستانهای زاهدان، تابلونوشتههای شیعی زیادی نصب شده است.
کسانیکه عبدالمالک ریگیها را تروریستی بیرحم میدانند، باید به فضائی که او در آنها قرار دارد توجه نمایند؛ او زادهی جائی است که از کوچکی چنین تبعیضهائی را دیده است؛ کشته شدن دهها عالم سنی فقط بدلیل پایبندی به اعتقاداتشان، اکنون کافی است این موضوع را با دستورات صریح قرآن در مجوز کشتن مخالف عقیدتی با هم بیامیزیم تا متوجه میزان اهمیت موضوع شویم.
اگر به مراکز استانها نگاهی داشته باشیم عقب مانده ترین این مراکز شهرهای زاهدان و سنندج هستند؛ کافی است که لحظهای خویش را جای مردم این مناطق قرار دهیم.
ترور جمهوری اسلامی به اهل سنت ایران، امنیت ملی کشور را تهدید میکند.
در خبرها آمده است که جمهوری اسلامی در نظر دارد تعدادی از فعالان فرهنگی مذهبی اهل سنت ایران را به جرم شرکت در ترور شیخ الاسلام برهان عالی اعدام نماید، این در حالی است که به گفتهی فعالان حقوق بشر دستگیری این افراد پیش از این ترور بوده و زمانی که ترور صورت گرفته متهمان در زندان بسر میبردند.
اقدام جمهوری اسلامی در ستم به اهل سنت تهدیدی است برای امنیت ملی ایران، زیرا اگر اقلیتها در جوامع احساس نمایند که از راه قانونی نمیتوانند به حقوق خویش برسند ممکن است دست به خشونت کور بزنند؛ ستم جمهوری اسلامی به اقلیتهای مذهبی در بسیاری از موارد مخصوصا ستم به اهل سنت ایران شرم آور است، با وجود جمعیت 20% اهل سنت در ایران هنوز نه تنها هیچ وزیر سنی که هیچ استاندار سنی مذهبی انتخاب نشده و به نظر حتی اهل سنت نمی توانند مدیر کل ادارهای نیز بشوند، در شهرهای با اکثریت سنی تمام مشاغل کلیدی و بسیاری از مشاغل عادی به دست شیعیان مورد اعتماد حکومت است؛ مثلا اگر کسی وارد ادارههای شهر زاهدان گردد، چیزی که بیشتر از همه چیز جلب توجه میکند، نبود کارمند بلوچ در ادارههاست؛ در ادارههای دولتی این شهر از رئیس گرفته تا منشی و نظافتچی تقریبا همه از زابلیهای شیعه هستند.
هنگامیکه در شهر زاهدان میگردی احساس تنفری عجیب از حکومت را در دل هر بلوچی احساس میکنی، وضع بهگونهای است که این تنفر از حکومت تبدیل به تنفر از شیعه شده است؛ زیرا اگر بلوچی شیعه گردد، رژیم او را از تمام امکانات زندگی بهرهمند میکند.
در شورشی که پس از پخش شدن شایعهی کشته شدن مولوی عبدالحمید در زاهدان پخش شد، مردم خشمگین این شهر، هر کس که لباسی غیر از لباس بلوچی را پوشیده بود مورد حمله قرار میدادند.
در قلب محلههای این شهر، حسینیههای زیادی را بر پا کردهاند و مراسم شیعیان را رساتر از همه جای ایران در آنجا برگزار میکنند.
در ادارات دولتی و بیمارستانهای زاهدان، تابلونوشتههای شیعی زیادی نصب شده است.
کسانیکه عبدالمالک ریگیها را تروریستی بیرحم میدانند، باید به فضائی که او در آنها قرار دارد توجه نمایند؛ او زادهی جائی است که از کوچکی چنین تبعیضهائی را دیده است؛ کشته شدن دهها عالم سنی فقط بدلیل پایبندی به اعتقاداتشان، اکنون کافی است این موضوع را با دستورات صریح قرآن در مجوز کشتن مخالف عقیدتی با هم بیامیزیم تا متوجه میزان اهمیت موضوع شویم.
اگر به مراکز استانها نگاهی داشته باشیم عقب مانده ترین این مراکز شهرهای زاهدان و سنندج هستند؛ کافی است که لحظهای خویش را جای مردم این مناطق قرار دهیم.
Subscribe to:
Posts (Atom)